Sonntag, 20. Mai 2007

خوست در دوران جهاد


حامد علمى


(بخش اول)

خوست در دوران جهاد



در ایام حضور نظامی شوروی در افغانستان و سال های بعد از آن، شهر خوست بدون شک مستحکم ترین مرکز تجمع نیروهای حکومت کابل در جنوب شرق کشور بشمار می رفت. این شهر از نگاه داشتن اراضی مناسب برای دفاع، نزدیکی به پاکستان، قرار گرفتن سر راه مجاهدین سایر ولایات و موجودیت فراوان ملیشه های توانسته بود به مهمترین پایگاه حکومت تبدیل شود.




حتی سالهای قبل از آغاز جهاد، اکثریت باشنده گان این شهر به حزب دیموکراتیک خلق افغانستان خصوصا شاخه خلق پیوسته و رده های بالای این حزب در اختیار خوستی ها بود.



خوست بزرگترین مرکز تجمع ملیشه ها در افغانستان بود. به اساس احصائیه یکی از فرماندهان مجاهدین در سال 1363 چهارده هزار تن از افراد ملکی این شهر به صفوف ملیشه ها پیوسته و از طرف حکومت کابل مسلح شده بودند. بعدها این رقم به مراتب افزایش یافت.(1)



اما خوستی ها در محاصره اقوام بزرگ چون جدران، منگل و جاجی قرار داشتند و این محاصره سبب شده بود تا قدرت جنگی ملیشه ها و هنر معامله گری آنها رشد یابد. از طرف دیگر تحمل شرایط دشوار برای باشنده گان آن شهر جزعادت روزمره گردیده و این صبر و تحمل در برابر مشکلات، عناصر مفید برای حکومت کابل بود.



در طول سالهای تجاوز شوروی این شهر کاملا در محاصره قرار داشت و تنها راه اکمالاتی آنها از طریق هوا و یا طور قاچاق از مناطق همجوار و شهرک مرزی میرانشاه صورت می گرفت.



در سالهای نخست این شهر دارای یک میدان هوایی بود اما بعد از جابجا شدن مجاهدین در مناطق که به توره غاره و باغ فارم مشهور است، حکومت در صدد شد تا میدان هوایی جدید در این شهر احداث کند. میدان هوایی جدید در استقامت شمالی میدان کهنه دورتر از تیر رس توپخانه مجاهدین احداث شد اگرچه هر دو میدان هوایی بدون خط پرواز قیرریزی شده یا سمنتی بود اما میدان هوایی جدید حیثیت چشمه حیات را به نیروهای حکومت در آن شهر گرفته بود.



محمود قارییف مشاور نظامی داکتر نجیب در کتابش می نویسد "پس از بازگشت سپاهیان شوروی، نگهداری خوست به مساله بس دشوار مبدل گردید و برای رهبران سیاسی و نظامی دردسر های فراوانی را ببار آورده. مانند گذشته اسلحه، مهمات و سوخت تنها از راه هوایی رسانیده می شد. مگر در شهر یک فرودگاه ساحوی بود که در آن تنها هواپیماهای کوچک نوع ان 26 می توانستند فرود بیایند. هنگام ریزش باران حتی این هواپیماها نیز به دشواری فرود می آمدند. درروند سالهای 1989 و 1990 بیشتر این هواپیماها سرنگون شده و یا از کار افتاده بودند. پاراشوت های باقی مانده از سپاهیان شوروی نیز همه مصرف شده بودند. بدین ترتیب در آن دوره ها که نیروهای هوایی بنابه شرایط هواشناسی یا دیگر دلایل نمی توانستند در خوست عمل کنند، پادگان مدافع خوست در وضع دشوار قرار می گرفت. در این مورد تنها مهارت در برپایی مناسبات با قبایل محلی و تطمیع آنان دادن رشوه و باج به آنان تا مرز دادن اسلحه می توانست پادگان را نجات بخشد. عنصر نجات بخش دیگر موشکهای اسکاد بود که فرمانروایان کابل برای وارد کردن ضربات روی نواحی تمرکز حریف، هنگامی که آنان دست به تجمع نیرو برای تهاجم به خوست می یازیدند، کار می گرفتند."(2)



اطراف شهر خوست توسط جبهات بزرگ مجاهدین اداره می شد. جدرانی ها بیشترین نفوذ قومی را در میان مجاهدین اطراف آن شهر داشتند. فرماندهان بزرگی چون مولوی جلال آلدین حقانی، پسران ملک عبدالله خان چون حاجی پادشاه خان، حاجی امان الله جدران و برادران، حاجی عبدالرحمن و چند تن دیگر همه مربوط به قوم جدران بودند که خوست را در محاصره داشتند. محاصره خوست بیشتر توسط اقوام جدران و منگل و قسما کوچی ها نوعی از کشمکش های قومی را نیز ببار آورده بود. طوریکه اگر دو یا سه گروه کوچک از مجاهدین خوستی هم حضور داشتند به نحوی با ملیشه های آن شهر در تفاهم بودند.



نیروهای شوروی و حکومت کابل چندین بار تلاش نمود تا راه اکمالاتی خوست از طریق دره جدران را باز سازد. بزرگترین این حملات وقتی صورت گرفت که حکومت کابل در لویه جرگه مورخ 30 نوامبر 1987 موضوع باز نمودن راه اکمالاتی گردیز- خوست یا به گفته آنان، نجات اهالی شریف خوست از چنگال عناصر ضد انقلاب، را مطرح ساخت و سه یا چهار وکیل ولایات پکتیا، پکتیکا و خوست با سخنرانی های انقلابی شان اطمینان دادند که برادران ساکن ولایات شان به کمک مادران، خواهران، موسفیدان و اهالی خوست با قوای مسلح دولت همکاری می کنند. دیری نگذشت که کاروان عظیم نیروهای شوروی و حکومتی از گردیز به سمت ستوکندو و از آنجا بطرف دکانهای میراجان و بعد از عبور از دره جدران بعد از تقریبا شش هفته جنگ به شهر خوست رسیدند.



اگرچه در آن جنگ فرماندهان چون احمد شاه مسعود از پنجشیر، قاری تاج محمد مشهور به قاری بابا از غزنی، عبدالحی حقجو از بغلان، و چندین فرمانده ولایت لوگر، کابل افراد کمکی شان را به جبهه جدران فرستادند اما زخمی شدن جلال الدین حقانی کشته و زخمی شدن صدها مجاهد، بمباران شدید، استفاده از تاکتیک های جدید توسط کوماندوهای شوروی و سرما بی سابقه سبب شد تا راه اکمالاتی برای مدت دو هفته گشوده شود.



از آن تاریخ به بعد همواره راه جدران بدست مجاهدین بود و حکومت نمی توانست کاروان های نظامی و اکمالاتی اش را عبور دهد.



می خواهم دو خاطره از سالهای تجاوز شوروی و بعد از آن را از لابلای یادداشت هایم بیان کنم. یادداشت اولی مربوط به سالهای است که منحیث مجاهد در اطراف شهر خوست رفته بودم و دومی هنگامی نوشته شده است که جنگ شدید در کوههای توره غاره ادامه داشت. در یادداشت اولی نوشته ام "در سال 1363 برای یک عملیات نظامی به اطراف شهر خوست رفته بودم. ماه رمضان و هوا گرم و طاقت فرسا بود.



گرفتن روزه در جبهه انسان را ناتوان و ضعیف می سازد و اگر عملیات نظامی جریان نداشته باشد، مجاهدین در زیر سایه درختان و خیمه ها می خوابند تا از گزند طیارات کشاف دشمن در امان باشند.



ما هم زیر درختی خوابیده بودیم. صدای شرشر آب کیفیت عجیب داشت. در طول روز چندین بار به خواب رفتم و غذا های لذیذ و شربت های گوناگون را در خواب می دیدم و بی صبرانه منتظر بانگ الله اکبر بودم.



سرانجام وقت افطار رسید ولی از قرارگاه مرکزی بخاطر پرواز طیارات اکتشافی حکومت کابل کسی غذا نیاورد. با آب سرد و شفاف چشمه زیر درخت افطار کردیم ولی شکم های ما از گرسنگی می پیچید.



شب شد بازهم از قرارگاه مرکزی غذا نیامد اگرچه غذای مکلف را توقع نداشتیم و روزه را مانند شب قبل با نان و گر و چای تلخ افطار می کردیم ولی برای مجاهدین بی بضاعت همان چای تلخ و گر و نان گرم پادشاهی تلقی می شد.



ساعت هشت شام به رادیو کابل گوش دادم. بعد از پخش اخبار تبصره همان شب به نشر رسید. در تبصره گفته شد که "اشرار وطن فروش که پول سرشار سازمان های استخباراتی امریکا و پاکستان و اسرائیل آنها را مست ساخته و بوری های کلدار و دالر برای شان سرازیر می شود در این ماره مبارک رمضان کوچکترین ترحم به خلق مظلوم افغانستان ندارند و ..."



سرگرم شنیدن رادیو بودم که مرد سالخورده از اهالی جدران که به لسان دری شکسته صحبت می توانست و روزگاری را در کابل گذرانیده بود با خاموشی اشاره کرده و چنان وانمود ساخت که می خواهد حرف های پنهانی را بمن افشا کند.



از میان همسنگرانم به آهستگی کنار رفته به پیر مرد نزدیک شدم. پیر مرد با لطف زیاد گفت "برادرم تو پسر کابل هستی می دانم که توانایی گرسنگی درین ماه مبارک رمضان را نداری بگیر که برایت خوردنی بدهم."



پیر مرد دستش را به جیب واسکتش فرو برد. در همان چند ثانیه که جیبش را پالید نیمی از خوردنی های لذیذ دنیا از مقابل چشمانم گذشت. پیر مرد دو دانه خرما را که با کثافات زیر جیبش آلوده شده بود کشیده و با یک پف عمیق خاک و گرد آنها را پاک نموده گفت "اینه بگیر و بخور."(3)



اما یادداشت دوم بعد از خروج نیروهای شوروی نوشته شده و"مهمانخانه مفشن" عنوان داشت. "در اوایل سال 1370 مجاهدین حومه خوست حملات شدید را بالای آن شهر اجرا کردند. پوسته ها و قرارگاههای حکومت کابل به سرعت سقوط می کرد و بدست مجاهدین می افتاد.



نگارنده برای تهیه گزارش حوالی صبح شهرک مرزی میرانشاه را به قصد خوست ترک کردم. زمانیکه در اطراف شهر خوست رسیدم طیارات حکومت کابل مناطق زیر کنترول مجاهدین را به شدت بمباران می کرد. این بمباران بدون وقفه حتی در تاریکی شب جریان داشت.



مسئولین تبلیغات و اطلاعات جلال الدین حقانی در میرانشاه شخصی را به حیث رهنما موظف ساختتند تا مرا به قرارگاه های حکومت کابل واقع توره غاره که تازه به تصرف مجاهدین در آمده بود، ببرد.



با رهنمای خویش براه افتادیم و با مشکلات فراوان از لابلای دره های تنگ و کوتل های دشوار گذار، از میان دهها پوسته و قرارگاه مجاهدین گذشته به سنگر های تصرف شده توره غاره رسیدیم. بعد از دیدن مختصر و برداشتن چند قطعه عکس و ثبت دوسه مصاحبه توره غاره را ترک کرده بطرف قرارگاه بری روانه شدیم. بمباران نیروهای هوایی حکومت کابل بسیار شدید بود و در هر نیم ساعت بمبی در اطراف پایگاه و مسیر راه مجاهدین منفجر می شد.



با مشکلات فراوان حوالی ساعت دوی شب در حالیکه پاهای ما از خستگی سست و خواب شدید بر چشمانم مستولی شده بود به قرارگاه بری رسیدیم. قرارگاه بری یکی از پایگاه های مهم مجاهدین از تونل های طولانی، استحکامات قوی و گارد امنیتی شدید برخوردار بود. در اولین قرارگاه امنیتی از طرف محافظین مسلح توقف داده شدیم و از ما خواسته شد تا جابجا ایستاده شده تمام وسایل را که بر شانه داشتیم بر زمین بگذاریم. ما چنان کردیم و رهنمای من صدا زده اسم مرا برد و گفت مهمان است باید به قرارگاه داخل شود زیرا در بیرون قرارگاه بمباران شدید جریان دارد. محافظ از ما خواست در هر صورت باید انتظار بکشیم تا اوضاع را به قوماندانش اطلاع بدهد. چند دقیقه در فضای آزاد ایستادیم محافظ برگشته گفت که اجازه ورود ما به قرارگاه صادر شده است باید سر راست به مهمانخانه شماره یک برویم.



به مجردیکه نام مهمانخانه شماره یک را شنیدم بی درنگ چشمانم درخشیدن گرفت و نیروی عجیبی در پاهایم احساس گردید و به امید بستر آرام و گرم تیز تیز قدم برداشتم تا زودتر به بستر ناز بخوابم. بلی مهمانخانه شماره یک حتما دارای بستر آرام، تشناب مستقل با آب گرم، الماری لباس، دو یا سه آینه قد نما، چراغ خواب و… باشد.



اگرچه در بستر دریاچه خشک نمی توانستیم سریع قدم برداریم ولی نام مهمانخانه درجه اول نیروی فراوانی بما بخشیده بود. محافظین بندر دوم، سوم و چهارم را بدون کدام مانع عمده عبور کردیم و زمانیکه از آخرین کمربند محافظین گذشتیم شخصی که نظر به امر قوماندان نوکریوال منتظر بود از ما خواست تا بدون سر و صدا بطرف چپ دور خورده زودتر قدم برداریم زیرا نیم ساعت قبل بمبی مهیبی در نزدیکی قرارگاه اصابت کرده بود و از اینکه او نمی توانست از ترس طیارات حکومت چراغ دستی اش را روشن کند از ما معذرت خواست.



مهمانخانه شماره یک چند قدم بالاتر از سطح دریاچه قرار داشت و در تاریکی کامل شب مجبور بودیم تا آهسته آهسته خود را از کنار چند صخره عظیم بطرف بالا بکشیم.



محافظ مهمانخانه در زیر طاقچه ای نشسته بود زمانیکه با رهنما و نوکریوال نزدیک وی رسیدیم از زیر طاق بیرون شده به آهستگی پرسید که امر و خدمت باشد. نوکریوال از وی پرسید که آیا در مهمانخهانه جای کافی برای دو نفر که تازه آمده اند وجود دارد؟ محافط به لسان پشتو به آهستگی گفت "بلی در آخر برای دو یاسه نفر جای کافی وجود دارد ولی مواظب باشید که آهسته راه بروید زیرا سایرین خواب اند."با گفتن این جملات شال بزرگی را که در دهن مغاره تاریک و بزرگ آویزان شده بود بالا کرده گفت "زود داخل شوید که خطر بمباران وجود دارد."



در داخل مغاره بزرگ اضافه از پانزده تن بدون لحاف و شال روی زمین سنگی صوف خوابیده بودند و ما را در آخرین قسمت مغاره که هوای آن خفقان آور و سنگ های روی فرش آن تیز تیز بود، جا دادند. نوکریوال آهسته سرش را بمن نزدیک کرده یک جوره بوت عسکری را که از پوسته های حکومت کابل به غنیمت گرفته بودند بمن داد و گفت "فکر می کنم زیاد خنک نیست بدون شال می توانی شب را بگذرانی اینه این بوت ها را بگیر و زیر سرت بگذارد."(4)



بلی مجاهدین با چنین دشواری و دادن تلفات سنگین توانسته بودند تا خوست را در محاصره دایمی نگهدارند و تا آخر نگذارند که نیروهای حکومت به خاطر آسوده در این شهر بسر برند.

مسعود از دیدگاه مخالفان






مسعود از دیدگاه مخالفان

داکتر حمید هامی




hameedhaami@yahoo.com




بخش یازدهم





اشتباهات مجاهدین در کابل:

مجاهدین نه در هماهنگی بل در رقابت با همدیگر به تسخیر کابل پرداختند. این حالت به گونة طبیعی سبب گردید تا کابل و مراکز بسیاری از شهر های دیگر به چندین پارچه تقسیم و هر پارچه در اختیار گروهی خورد یا بزرگ قرار گیرد.
رقابت ها و اختلافات به حدی دامنه دار و وسیع بود که گاه متحدان نیز در میان خود به جنگ می پرداختند. شورای نظار، حزب وحدت و جنبش ملی در حالی که کابل را به گونة مشترک به تصرف در آوردند، مدت کوتاهی پس از پیروزی به رقابت آغاز کردند. به زودی جنگ های شدیدی میان آنان آغاز یافت و بدنة اصلی دولت مجاهدین را عملاً در دو جبهه مصروف جنگ ساخت: جنگ با خود و با حزب اسلامی.


بیمورد نیست که حکایت جالبی را در اینجا بیاورم. آن روز ها یکی از دوستان پس از سپری نمودن سال ها در غرب به کابل برگشت. مو های سرش رفته بود. وقتی ویرانی های کابل را دید، بسیار تعجب کرد؛ بعد از بحثی کوتاه، هر دو خندیدیم. زیرا برای من ویرانی کابل قابل تعجب نبود. من این ویرانی را خشت به خشت از نزدیک دیده بودم، همان گونه که برای او سرِ مو رفته اش جالب نبود! او گفت که درست است که مرا به یکباره آدمی مو رفته می بینی، اما این سر هم آهسته آهسته کل شده است و برای خودم طبیعی می نماید.


ویرانی کابل، چیزی نبود مگر پیامدِ رقابت میان متحدان و جنگ با مخالفان. هر یک از متحدان به انحصار و گسترش قدرت خود علاقه مند بود. آنان هرگز روی طرح واحدی به موافقه نرسیدند.


تا هنوز هم بزرگترین مشکل در افغانستان همان است؛ گروه های سیاسی بیشتر از آن که به پیاده ساختن طرح و رسیدن به اهداف بزرگ ملی علاقه مند باشند، به تقسیم قدرت مشتاق استند. آنان بدون آن که به اساس برنامه و طرح ائتلاف کنند و متحد شوند، به اساس سهم خود در قدرت در ائتلاف ها سهم می گیرند و به همان سبب هم تمام اتحاد ها شکنند است، زیرا هر گاهی که به آنان وعده یی بهتر داده شود، از یک ائتلاف خارج و به دیگری می پیوندند. به نظر من علت اصلی قربانی شدن منافع و مصالح بزرگ ملی نیز همین سطحی نگری و پرداختن به منافع کوتاه مدت بوده است.


مسعود جبهة مخالف خود و به ویژه حزب اسلامی را در آن هنگام، حامی منافع پاکستان در کشور می دانست. او از نزدیکی گروه های دیگر نیز با برخی کشور ها آگاه بود و به همان علت می خواست تا همه در امور امنیتی از او اطاعت کنند؛ زیرا او وزیر دفاع و رئیس کمیسیون امنیتی شهر بود. گاه حتا توقع برده می شد که این اطاعت بدون تضمین آینده و بدون دادن امتیاز لازم صورت گیرد. باید گفت که توقع برای اطاعت، گاه از محدودة امور امنیتی هم فراتر می رفت. جنبش ملی، مغرور از قدرت نظامی و با توجه به تعداد افراد مسلح و ساز و برگ نظامیی که در اختیار داشت، نوعی خودمختاری در شمال و داشتن نیروی فشار در کابل را می پسندید.


حزب وحدت اسلامی که مناطقی را در غرب کابل به تصرف داشت، طرح سهم گرفتن در قدرت به اندازة شعاع وجودی در کابل را پیش کشید که پذیرفته نشد.


در نهایت، کشمکش و ناسازگاری میان متحدان سبب گردید تا در جدی 1372 شورای عالی هماهنگی به وجود آید. دولت مجاهدین در کابل متحدانی چون حضرت صبغت الله مجددی، استاد شهید عبدالعلی مزاری و جنرال دوستم را از دست داد و در مقابل حزب اسلامی با همه شعار هایی که بر ضد اینان می داد، توانست روی منافع تعریف ناشده با آنها هماهنگ شود.


روز اعلام شورای عالی هماهنگی و حملات شدید آن شورا به مواضع دولت، مصادف بود به روز تأسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان یعنی 11 جدی 1372. ممکنست این حادثه یک تصادف بوده باشد، اما به هر حال آنان روز نامناسبی را انتخاب کرده بودند و مخصوصاً حضور جنرال دوستم در آن شورا، انتخاب این روز را از جوانب مختلف زیر سوال برد.


برخی دیگر از سران مجاهدین مانند استاد عبدرب الرسول سیاف، مولوی محمد یونس خالص و مولوی محمد نبی محمدی نیز با وجود شمولیت در حکومت، اختلافات خورد و بزرگی با آن داشتند. جدی نگرفتن و عدم کوشش برای حل مشکلات سلیقه ای، سبب گردید تا مولوی محمد نبی محمدی و مولوی محمد یونس خالص از حکومت جدا شوند.


کم بها دادن به داشتن روابط با کشور های خارجی و سازمان ملل از اشتباهات دیگر حکومت مجاهدین بود. اگر گفته شود که حکومت مجاهدین در انزوای کامل قرار داشت، سخنی خطا نگفته ایم. یگانه کشوری که با افغانستان روابطی دوستانه داشت، هندوستان بود؛ کشوری که همیشه با نیرو های بر سر اقتدار در افغانستان، روابط خود را در حد دوستی متقابل، حفظ کرده است.


در کابل دو تلاش متضاد در جریان بود. با آن که سران حزب اسلامی، جبهه ملی نجات، محاذ ملی، حزب اسلامی خالص، حرکت انقلاب اسلامی، حزب وحدت و بخشی از حرکت اسلامی، آهسته آهسته بدنة حکومت را ترک می کردند، دولت کوشش داشت تا با امتیاز دادن به چهره های ردة دوم و سوم گروه ها، نوعی اشتراک آنان را در قدرت به نمایش بگذارد. این گونه حرکت نه تنها به وسیع ساختن قاعدة حکومت نینجامید، بلکه آن را از نظر اجرایی نیز ضعیف تر ساخت و سبب گردید تا مخالفین به نحوی هم در داخل دولت و هم در جبهة مخالف آن حضور داشته باشند. کوشش های دولت برای وسیع ساختن قاعدة حکومت، فرایند متوقع را در پی نداشت.


وقتی استاد شهید مزاری از حکومت مجاهدین فاصله گرفت، دولت کوشید تا نقش استاد محمد اکبری را برجسته تر سازد که هیچ نتیجه یی از آن به دست نیامد.


وقتی شیخ محمد آصف محسنی از عدم هماهنگی در شورای رهبری، آزرده گردید دولت به اهمیت سید حسین انوری، سید محمد علی جاوید و آقای مصباح افزود.


آن گاه که استاد سیاف همکاری با حکومت را در حد عضویت در شورای رهبری خلاصه ساخت، دولت به انجنیر احمد شاه احمدزی بیشتر ارج گذاشت و او به سرپرستی صدارت عظمی رسید.


دوری مولوی محمد نبی محمدی به نوبة خود سبب گردید تا نقش همکاران نزدیک او مانند مولوی زاده و عده یی دیگر برجسته تر ساخته شود. حتا در کابل دفتری به نام آن حزب افتتاح شد که رهبریش را کسی غیر از مولوی محمدی (داکتر صدیق مومند) به عهده داشت.


شاید دولت می خواست "وحدت ملی" را از شکست کامل نجات بدهد؛ زیرا در آن هنگام، نه اقوام بلکه رهبران تنظیم ها به سمبول نماینده گی از اقوام و تضمینی برای تأمین وحدت ملی تبدیل شده و اهمیت شان کاملاً نهادینه گردیده بود. مثلاً کافی بود اگر جانبی از همة حزب وحدت، استاد مزاری را با خود می داشت به همین گونه نسبت به همة اتحاد اسلامی استاد سیاف، نسبت به همة حرکت انقلاب اسلامی مولوی محمدی و نسبت به همة حرکت اسلامی شیخ محمد آصف محسنی ارزشی بیشتر داشت. در جانب دیگر، آن گاه که پس از اعلام شورای هماهنگی، استاد مرحوم محمد موسی توانا به تخار رفت و بعدها جمعیت اسلامی را در آنجا تأسیس کرد، هیچ تأثیری از خود به جا نگذاشت.


شاید این ادعای من بسیاری ها را برنجاند؛ اما بیایید با معیار های امروزی در مورد گذشته، داوری نکنیم. ما در سال 1371 تا 1375 معیارهای امروزی را نداشتیم!


بالاخره جنگ در اطراف کابل به بن بست رسید. شورای عالی هماهنگی با داشتن قوای هوایی مجهز و تعداد قابل توجه افراد نظامی نتوانست از چهارآسیاب جلوتر بیاید. آنان حتا تپة مرنجان و بالاحصار کابل را نیز از دست دادند.


وقتی همه برنامه ها به بن رسیدند نیروی طالبان با شعار خلع سلاح گروه های درگیر، باز کردن راه ها، تطبیق شریعت اسلامی و تأمین امنیت در کندهار ظهور کرد.





زمانی لیونید ایلیچ بریژنف در مورد حکومتی که در پیامد کودتای ثور در کابل تشکیل شد، گفته بود که این حکومت محکوم به پیروزی است! و درست به همان اساس بود که از تمام امکانات خود برای بقای آن حکومت و حکومات بعدی تحت رهبری ح.د.خ.ا استفاده کرد. اما حکومت مجاهدین در کابل از دید قدرت های بزرگ جهان از همان آغاز محکوم به شکست بود. بی توجهی مجاهدین به طرح سازمان ملل، بی علاقه گی به برقراری روابط با کشور های مقتدر جهان، متهم ساختن تمامی همسایه ها به دخالت در امور داخلی افغانستان، حمایت از رزمجویان اسلامگرای تاجکستان، همه و همه آن حکومت را محکوم به شکست گردانید. بی سبب نبود که طیارات جنگی روسها بار ها مراکزی را در شمال افغانستان مورد بمبارد قرار دادند. این بیم تنها بر کشور های تازه به استقلال رسیده در آسیای میانه حاکم نبود. کشور های مقتدر جهان از ظهور نیرویی از مجاهدین که مقادیر قابل ملاحظه اسلحه و امکانات جنگی نیز در اختیار داشته باشند، بیم داشتند و همان شد که مجاهدین را به مصرف آن اسلحه در جنگ های داخلی کشانیده و پیروزی بزرگ را به صورت رایگان به دست آوردند.


اگر بخواهیم عمده ترین دلایل شکست مجاهدین در کابل را بشماریم به این موارد برخواهیم خورد: بی برنامه گی برای حکومتداری، تشکیل ائتلاف ها بر اساس منافع کوتاه مدت و مقطعی، عاقبت نیندیشی، عدم توجه به داشتن روابط با جامعة بین المللی و به همین گونه بی توجهی قدرت های بزرگ جهان به افغانستان.


… و اما یک نکته نماند، همان گونه که تجمل گرایی و غرق شدن در غرور پیروزی، بهترین فرصت ها را از دست مبارزان در گوشه های مختلف جهان ربوده است؛ پیروزی کمونیست ها در7 ثور 1357 و پیروزی مجاهدین در 8 ثور 1358 نیز چنان پیامدی را با خود داشت.


البته اعتراف به اشتباهات و یا انگشت گذاشتن روی آن، بدان معنا نیست که دیگران کاملاً منزه بوده اند؛ این بدان منظور است که چنین شهامتی در دیگران نیز برانگیخته شود تا گوشه هایی از تاریخ کشور ما بیشتر روشن گردد.





ادامه دارد