Sonntag, 20. Mai 2007

مسعود از دیدگاه مخالفان






مسعود از دیدگاه مخالفان

داکتر حمید هامی




hameedhaami@yahoo.com




بخش یازدهم





اشتباهات مجاهدین در کابل:

مجاهدین نه در هماهنگی بل در رقابت با همدیگر به تسخیر کابل پرداختند. این حالت به گونة طبیعی سبب گردید تا کابل و مراکز بسیاری از شهر های دیگر به چندین پارچه تقسیم و هر پارچه در اختیار گروهی خورد یا بزرگ قرار گیرد.
رقابت ها و اختلافات به حدی دامنه دار و وسیع بود که گاه متحدان نیز در میان خود به جنگ می پرداختند. شورای نظار، حزب وحدت و جنبش ملی در حالی که کابل را به گونة مشترک به تصرف در آوردند، مدت کوتاهی پس از پیروزی به رقابت آغاز کردند. به زودی جنگ های شدیدی میان آنان آغاز یافت و بدنة اصلی دولت مجاهدین را عملاً در دو جبهه مصروف جنگ ساخت: جنگ با خود و با حزب اسلامی.


بیمورد نیست که حکایت جالبی را در اینجا بیاورم. آن روز ها یکی از دوستان پس از سپری نمودن سال ها در غرب به کابل برگشت. مو های سرش رفته بود. وقتی ویرانی های کابل را دید، بسیار تعجب کرد؛ بعد از بحثی کوتاه، هر دو خندیدیم. زیرا برای من ویرانی کابل قابل تعجب نبود. من این ویرانی را خشت به خشت از نزدیک دیده بودم، همان گونه که برای او سرِ مو رفته اش جالب نبود! او گفت که درست است که مرا به یکباره آدمی مو رفته می بینی، اما این سر هم آهسته آهسته کل شده است و برای خودم طبیعی می نماید.


ویرانی کابل، چیزی نبود مگر پیامدِ رقابت میان متحدان و جنگ با مخالفان. هر یک از متحدان به انحصار و گسترش قدرت خود علاقه مند بود. آنان هرگز روی طرح واحدی به موافقه نرسیدند.


تا هنوز هم بزرگترین مشکل در افغانستان همان است؛ گروه های سیاسی بیشتر از آن که به پیاده ساختن طرح و رسیدن به اهداف بزرگ ملی علاقه مند باشند، به تقسیم قدرت مشتاق استند. آنان بدون آن که به اساس برنامه و طرح ائتلاف کنند و متحد شوند، به اساس سهم خود در قدرت در ائتلاف ها سهم می گیرند و به همان سبب هم تمام اتحاد ها شکنند است، زیرا هر گاهی که به آنان وعده یی بهتر داده شود، از یک ائتلاف خارج و به دیگری می پیوندند. به نظر من علت اصلی قربانی شدن منافع و مصالح بزرگ ملی نیز همین سطحی نگری و پرداختن به منافع کوتاه مدت بوده است.


مسعود جبهة مخالف خود و به ویژه حزب اسلامی را در آن هنگام، حامی منافع پاکستان در کشور می دانست. او از نزدیکی گروه های دیگر نیز با برخی کشور ها آگاه بود و به همان علت می خواست تا همه در امور امنیتی از او اطاعت کنند؛ زیرا او وزیر دفاع و رئیس کمیسیون امنیتی شهر بود. گاه حتا توقع برده می شد که این اطاعت بدون تضمین آینده و بدون دادن امتیاز لازم صورت گیرد. باید گفت که توقع برای اطاعت، گاه از محدودة امور امنیتی هم فراتر می رفت. جنبش ملی، مغرور از قدرت نظامی و با توجه به تعداد افراد مسلح و ساز و برگ نظامیی که در اختیار داشت، نوعی خودمختاری در شمال و داشتن نیروی فشار در کابل را می پسندید.


حزب وحدت اسلامی که مناطقی را در غرب کابل به تصرف داشت، طرح سهم گرفتن در قدرت به اندازة شعاع وجودی در کابل را پیش کشید که پذیرفته نشد.


در نهایت، کشمکش و ناسازگاری میان متحدان سبب گردید تا در جدی 1372 شورای عالی هماهنگی به وجود آید. دولت مجاهدین در کابل متحدانی چون حضرت صبغت الله مجددی، استاد شهید عبدالعلی مزاری و جنرال دوستم را از دست داد و در مقابل حزب اسلامی با همه شعار هایی که بر ضد اینان می داد، توانست روی منافع تعریف ناشده با آنها هماهنگ شود.


روز اعلام شورای عالی هماهنگی و حملات شدید آن شورا به مواضع دولت، مصادف بود به روز تأسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان یعنی 11 جدی 1372. ممکنست این حادثه یک تصادف بوده باشد، اما به هر حال آنان روز نامناسبی را انتخاب کرده بودند و مخصوصاً حضور جنرال دوستم در آن شورا، انتخاب این روز را از جوانب مختلف زیر سوال برد.


برخی دیگر از سران مجاهدین مانند استاد عبدرب الرسول سیاف، مولوی محمد یونس خالص و مولوی محمد نبی محمدی نیز با وجود شمولیت در حکومت، اختلافات خورد و بزرگی با آن داشتند. جدی نگرفتن و عدم کوشش برای حل مشکلات سلیقه ای، سبب گردید تا مولوی محمد نبی محمدی و مولوی محمد یونس خالص از حکومت جدا شوند.


کم بها دادن به داشتن روابط با کشور های خارجی و سازمان ملل از اشتباهات دیگر حکومت مجاهدین بود. اگر گفته شود که حکومت مجاهدین در انزوای کامل قرار داشت، سخنی خطا نگفته ایم. یگانه کشوری که با افغانستان روابطی دوستانه داشت، هندوستان بود؛ کشوری که همیشه با نیرو های بر سر اقتدار در افغانستان، روابط خود را در حد دوستی متقابل، حفظ کرده است.


در کابل دو تلاش متضاد در جریان بود. با آن که سران حزب اسلامی، جبهه ملی نجات، محاذ ملی، حزب اسلامی خالص، حرکت انقلاب اسلامی، حزب وحدت و بخشی از حرکت اسلامی، آهسته آهسته بدنة حکومت را ترک می کردند، دولت کوشش داشت تا با امتیاز دادن به چهره های ردة دوم و سوم گروه ها، نوعی اشتراک آنان را در قدرت به نمایش بگذارد. این گونه حرکت نه تنها به وسیع ساختن قاعدة حکومت نینجامید، بلکه آن را از نظر اجرایی نیز ضعیف تر ساخت و سبب گردید تا مخالفین به نحوی هم در داخل دولت و هم در جبهة مخالف آن حضور داشته باشند. کوشش های دولت برای وسیع ساختن قاعدة حکومت، فرایند متوقع را در پی نداشت.


وقتی استاد شهید مزاری از حکومت مجاهدین فاصله گرفت، دولت کوشید تا نقش استاد محمد اکبری را برجسته تر سازد که هیچ نتیجه یی از آن به دست نیامد.


وقتی شیخ محمد آصف محسنی از عدم هماهنگی در شورای رهبری، آزرده گردید دولت به اهمیت سید حسین انوری، سید محمد علی جاوید و آقای مصباح افزود.


آن گاه که استاد سیاف همکاری با حکومت را در حد عضویت در شورای رهبری خلاصه ساخت، دولت به انجنیر احمد شاه احمدزی بیشتر ارج گذاشت و او به سرپرستی صدارت عظمی رسید.


دوری مولوی محمد نبی محمدی به نوبة خود سبب گردید تا نقش همکاران نزدیک او مانند مولوی زاده و عده یی دیگر برجسته تر ساخته شود. حتا در کابل دفتری به نام آن حزب افتتاح شد که رهبریش را کسی غیر از مولوی محمدی (داکتر صدیق مومند) به عهده داشت.


شاید دولت می خواست "وحدت ملی" را از شکست کامل نجات بدهد؛ زیرا در آن هنگام، نه اقوام بلکه رهبران تنظیم ها به سمبول نماینده گی از اقوام و تضمینی برای تأمین وحدت ملی تبدیل شده و اهمیت شان کاملاً نهادینه گردیده بود. مثلاً کافی بود اگر جانبی از همة حزب وحدت، استاد مزاری را با خود می داشت به همین گونه نسبت به همة اتحاد اسلامی استاد سیاف، نسبت به همة حرکت انقلاب اسلامی مولوی محمدی و نسبت به همة حرکت اسلامی شیخ محمد آصف محسنی ارزشی بیشتر داشت. در جانب دیگر، آن گاه که پس از اعلام شورای هماهنگی، استاد مرحوم محمد موسی توانا به تخار رفت و بعدها جمعیت اسلامی را در آنجا تأسیس کرد، هیچ تأثیری از خود به جا نگذاشت.


شاید این ادعای من بسیاری ها را برنجاند؛ اما بیایید با معیار های امروزی در مورد گذشته، داوری نکنیم. ما در سال 1371 تا 1375 معیارهای امروزی را نداشتیم!


بالاخره جنگ در اطراف کابل به بن بست رسید. شورای عالی هماهنگی با داشتن قوای هوایی مجهز و تعداد قابل توجه افراد نظامی نتوانست از چهارآسیاب جلوتر بیاید. آنان حتا تپة مرنجان و بالاحصار کابل را نیز از دست دادند.


وقتی همه برنامه ها به بن رسیدند نیروی طالبان با شعار خلع سلاح گروه های درگیر، باز کردن راه ها، تطبیق شریعت اسلامی و تأمین امنیت در کندهار ظهور کرد.





زمانی لیونید ایلیچ بریژنف در مورد حکومتی که در پیامد کودتای ثور در کابل تشکیل شد، گفته بود که این حکومت محکوم به پیروزی است! و درست به همان اساس بود که از تمام امکانات خود برای بقای آن حکومت و حکومات بعدی تحت رهبری ح.د.خ.ا استفاده کرد. اما حکومت مجاهدین در کابل از دید قدرت های بزرگ جهان از همان آغاز محکوم به شکست بود. بی توجهی مجاهدین به طرح سازمان ملل، بی علاقه گی به برقراری روابط با کشور های مقتدر جهان، متهم ساختن تمامی همسایه ها به دخالت در امور داخلی افغانستان، حمایت از رزمجویان اسلامگرای تاجکستان، همه و همه آن حکومت را محکوم به شکست گردانید. بی سبب نبود که طیارات جنگی روسها بار ها مراکزی را در شمال افغانستان مورد بمبارد قرار دادند. این بیم تنها بر کشور های تازه به استقلال رسیده در آسیای میانه حاکم نبود. کشور های مقتدر جهان از ظهور نیرویی از مجاهدین که مقادیر قابل ملاحظه اسلحه و امکانات جنگی نیز در اختیار داشته باشند، بیم داشتند و همان شد که مجاهدین را به مصرف آن اسلحه در جنگ های داخلی کشانیده و پیروزی بزرگ را به صورت رایگان به دست آوردند.


اگر بخواهیم عمده ترین دلایل شکست مجاهدین در کابل را بشماریم به این موارد برخواهیم خورد: بی برنامه گی برای حکومتداری، تشکیل ائتلاف ها بر اساس منافع کوتاه مدت و مقطعی، عاقبت نیندیشی، عدم توجه به داشتن روابط با جامعة بین المللی و به همین گونه بی توجهی قدرت های بزرگ جهان به افغانستان.


… و اما یک نکته نماند، همان گونه که تجمل گرایی و غرق شدن در غرور پیروزی، بهترین فرصت ها را از دست مبارزان در گوشه های مختلف جهان ربوده است؛ پیروزی کمونیست ها در7 ثور 1357 و پیروزی مجاهدین در 8 ثور 1358 نیز چنان پیامدی را با خود داشت.


البته اعتراف به اشتباهات و یا انگشت گذاشتن روی آن، بدان معنا نیست که دیگران کاملاً منزه بوده اند؛ این بدان منظور است که چنین شهامتی در دیگران نیز برانگیخته شود تا گوشه هایی از تاریخ کشور ما بیشتر روشن گردد.





ادامه دارد

Keine Kommentare: