Sonntag, 20. Mai 2007

خوست در دوران جهاد


حامد علمى


(بخش اول)

خوست در دوران جهاد



در ایام حضور نظامی شوروی در افغانستان و سال های بعد از آن، شهر خوست بدون شک مستحکم ترین مرکز تجمع نیروهای حکومت کابل در جنوب شرق کشور بشمار می رفت. این شهر از نگاه داشتن اراضی مناسب برای دفاع، نزدیکی به پاکستان، قرار گرفتن سر راه مجاهدین سایر ولایات و موجودیت فراوان ملیشه های توانسته بود به مهمترین پایگاه حکومت تبدیل شود.




حتی سالهای قبل از آغاز جهاد، اکثریت باشنده گان این شهر به حزب دیموکراتیک خلق افغانستان خصوصا شاخه خلق پیوسته و رده های بالای این حزب در اختیار خوستی ها بود.



خوست بزرگترین مرکز تجمع ملیشه ها در افغانستان بود. به اساس احصائیه یکی از فرماندهان مجاهدین در سال 1363 چهارده هزار تن از افراد ملکی این شهر به صفوف ملیشه ها پیوسته و از طرف حکومت کابل مسلح شده بودند. بعدها این رقم به مراتب افزایش یافت.(1)



اما خوستی ها در محاصره اقوام بزرگ چون جدران، منگل و جاجی قرار داشتند و این محاصره سبب شده بود تا قدرت جنگی ملیشه ها و هنر معامله گری آنها رشد یابد. از طرف دیگر تحمل شرایط دشوار برای باشنده گان آن شهر جزعادت روزمره گردیده و این صبر و تحمل در برابر مشکلات، عناصر مفید برای حکومت کابل بود.



در طول سالهای تجاوز شوروی این شهر کاملا در محاصره قرار داشت و تنها راه اکمالاتی آنها از طریق هوا و یا طور قاچاق از مناطق همجوار و شهرک مرزی میرانشاه صورت می گرفت.



در سالهای نخست این شهر دارای یک میدان هوایی بود اما بعد از جابجا شدن مجاهدین در مناطق که به توره غاره و باغ فارم مشهور است، حکومت در صدد شد تا میدان هوایی جدید در این شهر احداث کند. میدان هوایی جدید در استقامت شمالی میدان کهنه دورتر از تیر رس توپخانه مجاهدین احداث شد اگرچه هر دو میدان هوایی بدون خط پرواز قیرریزی شده یا سمنتی بود اما میدان هوایی جدید حیثیت چشمه حیات را به نیروهای حکومت در آن شهر گرفته بود.



محمود قارییف مشاور نظامی داکتر نجیب در کتابش می نویسد "پس از بازگشت سپاهیان شوروی، نگهداری خوست به مساله بس دشوار مبدل گردید و برای رهبران سیاسی و نظامی دردسر های فراوانی را ببار آورده. مانند گذشته اسلحه، مهمات و سوخت تنها از راه هوایی رسانیده می شد. مگر در شهر یک فرودگاه ساحوی بود که در آن تنها هواپیماهای کوچک نوع ان 26 می توانستند فرود بیایند. هنگام ریزش باران حتی این هواپیماها نیز به دشواری فرود می آمدند. درروند سالهای 1989 و 1990 بیشتر این هواپیماها سرنگون شده و یا از کار افتاده بودند. پاراشوت های باقی مانده از سپاهیان شوروی نیز همه مصرف شده بودند. بدین ترتیب در آن دوره ها که نیروهای هوایی بنابه شرایط هواشناسی یا دیگر دلایل نمی توانستند در خوست عمل کنند، پادگان مدافع خوست در وضع دشوار قرار می گرفت. در این مورد تنها مهارت در برپایی مناسبات با قبایل محلی و تطمیع آنان دادن رشوه و باج به آنان تا مرز دادن اسلحه می توانست پادگان را نجات بخشد. عنصر نجات بخش دیگر موشکهای اسکاد بود که فرمانروایان کابل برای وارد کردن ضربات روی نواحی تمرکز حریف، هنگامی که آنان دست به تجمع نیرو برای تهاجم به خوست می یازیدند، کار می گرفتند."(2)



اطراف شهر خوست توسط جبهات بزرگ مجاهدین اداره می شد. جدرانی ها بیشترین نفوذ قومی را در میان مجاهدین اطراف آن شهر داشتند. فرماندهان بزرگی چون مولوی جلال آلدین حقانی، پسران ملک عبدالله خان چون حاجی پادشاه خان، حاجی امان الله جدران و برادران، حاجی عبدالرحمن و چند تن دیگر همه مربوط به قوم جدران بودند که خوست را در محاصره داشتند. محاصره خوست بیشتر توسط اقوام جدران و منگل و قسما کوچی ها نوعی از کشمکش های قومی را نیز ببار آورده بود. طوریکه اگر دو یا سه گروه کوچک از مجاهدین خوستی هم حضور داشتند به نحوی با ملیشه های آن شهر در تفاهم بودند.



نیروهای شوروی و حکومت کابل چندین بار تلاش نمود تا راه اکمالاتی خوست از طریق دره جدران را باز سازد. بزرگترین این حملات وقتی صورت گرفت که حکومت کابل در لویه جرگه مورخ 30 نوامبر 1987 موضوع باز نمودن راه اکمالاتی گردیز- خوست یا به گفته آنان، نجات اهالی شریف خوست از چنگال عناصر ضد انقلاب، را مطرح ساخت و سه یا چهار وکیل ولایات پکتیا، پکتیکا و خوست با سخنرانی های انقلابی شان اطمینان دادند که برادران ساکن ولایات شان به کمک مادران، خواهران، موسفیدان و اهالی خوست با قوای مسلح دولت همکاری می کنند. دیری نگذشت که کاروان عظیم نیروهای شوروی و حکومتی از گردیز به سمت ستوکندو و از آنجا بطرف دکانهای میراجان و بعد از عبور از دره جدران بعد از تقریبا شش هفته جنگ به شهر خوست رسیدند.



اگرچه در آن جنگ فرماندهان چون احمد شاه مسعود از پنجشیر، قاری تاج محمد مشهور به قاری بابا از غزنی، عبدالحی حقجو از بغلان، و چندین فرمانده ولایت لوگر، کابل افراد کمکی شان را به جبهه جدران فرستادند اما زخمی شدن جلال الدین حقانی کشته و زخمی شدن صدها مجاهد، بمباران شدید، استفاده از تاکتیک های جدید توسط کوماندوهای شوروی و سرما بی سابقه سبب شد تا راه اکمالاتی برای مدت دو هفته گشوده شود.



از آن تاریخ به بعد همواره راه جدران بدست مجاهدین بود و حکومت نمی توانست کاروان های نظامی و اکمالاتی اش را عبور دهد.



می خواهم دو خاطره از سالهای تجاوز شوروی و بعد از آن را از لابلای یادداشت هایم بیان کنم. یادداشت اولی مربوط به سالهای است که منحیث مجاهد در اطراف شهر خوست رفته بودم و دومی هنگامی نوشته شده است که جنگ شدید در کوههای توره غاره ادامه داشت. در یادداشت اولی نوشته ام "در سال 1363 برای یک عملیات نظامی به اطراف شهر خوست رفته بودم. ماه رمضان و هوا گرم و طاقت فرسا بود.



گرفتن روزه در جبهه انسان را ناتوان و ضعیف می سازد و اگر عملیات نظامی جریان نداشته باشد، مجاهدین در زیر سایه درختان و خیمه ها می خوابند تا از گزند طیارات کشاف دشمن در امان باشند.



ما هم زیر درختی خوابیده بودیم. صدای شرشر آب کیفیت عجیب داشت. در طول روز چندین بار به خواب رفتم و غذا های لذیذ و شربت های گوناگون را در خواب می دیدم و بی صبرانه منتظر بانگ الله اکبر بودم.



سرانجام وقت افطار رسید ولی از قرارگاه مرکزی بخاطر پرواز طیارات اکتشافی حکومت کابل کسی غذا نیاورد. با آب سرد و شفاف چشمه زیر درخت افطار کردیم ولی شکم های ما از گرسنگی می پیچید.



شب شد بازهم از قرارگاه مرکزی غذا نیامد اگرچه غذای مکلف را توقع نداشتیم و روزه را مانند شب قبل با نان و گر و چای تلخ افطار می کردیم ولی برای مجاهدین بی بضاعت همان چای تلخ و گر و نان گرم پادشاهی تلقی می شد.



ساعت هشت شام به رادیو کابل گوش دادم. بعد از پخش اخبار تبصره همان شب به نشر رسید. در تبصره گفته شد که "اشرار وطن فروش که پول سرشار سازمان های استخباراتی امریکا و پاکستان و اسرائیل آنها را مست ساخته و بوری های کلدار و دالر برای شان سرازیر می شود در این ماره مبارک رمضان کوچکترین ترحم به خلق مظلوم افغانستان ندارند و ..."



سرگرم شنیدن رادیو بودم که مرد سالخورده از اهالی جدران که به لسان دری شکسته صحبت می توانست و روزگاری را در کابل گذرانیده بود با خاموشی اشاره کرده و چنان وانمود ساخت که می خواهد حرف های پنهانی را بمن افشا کند.



از میان همسنگرانم به آهستگی کنار رفته به پیر مرد نزدیک شدم. پیر مرد با لطف زیاد گفت "برادرم تو پسر کابل هستی می دانم که توانایی گرسنگی درین ماه مبارک رمضان را نداری بگیر که برایت خوردنی بدهم."



پیر مرد دستش را به جیب واسکتش فرو برد. در همان چند ثانیه که جیبش را پالید نیمی از خوردنی های لذیذ دنیا از مقابل چشمانم گذشت. پیر مرد دو دانه خرما را که با کثافات زیر جیبش آلوده شده بود کشیده و با یک پف عمیق خاک و گرد آنها را پاک نموده گفت "اینه بگیر و بخور."(3)



اما یادداشت دوم بعد از خروج نیروهای شوروی نوشته شده و"مهمانخانه مفشن" عنوان داشت. "در اوایل سال 1370 مجاهدین حومه خوست حملات شدید را بالای آن شهر اجرا کردند. پوسته ها و قرارگاههای حکومت کابل به سرعت سقوط می کرد و بدست مجاهدین می افتاد.



نگارنده برای تهیه گزارش حوالی صبح شهرک مرزی میرانشاه را به قصد خوست ترک کردم. زمانیکه در اطراف شهر خوست رسیدم طیارات حکومت کابل مناطق زیر کنترول مجاهدین را به شدت بمباران می کرد. این بمباران بدون وقفه حتی در تاریکی شب جریان داشت.



مسئولین تبلیغات و اطلاعات جلال الدین حقانی در میرانشاه شخصی را به حیث رهنما موظف ساختتند تا مرا به قرارگاه های حکومت کابل واقع توره غاره که تازه به تصرف مجاهدین در آمده بود، ببرد.



با رهنمای خویش براه افتادیم و با مشکلات فراوان از لابلای دره های تنگ و کوتل های دشوار گذار، از میان دهها پوسته و قرارگاه مجاهدین گذشته به سنگر های تصرف شده توره غاره رسیدیم. بعد از دیدن مختصر و برداشتن چند قطعه عکس و ثبت دوسه مصاحبه توره غاره را ترک کرده بطرف قرارگاه بری روانه شدیم. بمباران نیروهای هوایی حکومت کابل بسیار شدید بود و در هر نیم ساعت بمبی در اطراف پایگاه و مسیر راه مجاهدین منفجر می شد.



با مشکلات فراوان حوالی ساعت دوی شب در حالیکه پاهای ما از خستگی سست و خواب شدید بر چشمانم مستولی شده بود به قرارگاه بری رسیدیم. قرارگاه بری یکی از پایگاه های مهم مجاهدین از تونل های طولانی، استحکامات قوی و گارد امنیتی شدید برخوردار بود. در اولین قرارگاه امنیتی از طرف محافظین مسلح توقف داده شدیم و از ما خواسته شد تا جابجا ایستاده شده تمام وسایل را که بر شانه داشتیم بر زمین بگذاریم. ما چنان کردیم و رهنمای من صدا زده اسم مرا برد و گفت مهمان است باید به قرارگاه داخل شود زیرا در بیرون قرارگاه بمباران شدید جریان دارد. محافظ از ما خواست در هر صورت باید انتظار بکشیم تا اوضاع را به قوماندانش اطلاع بدهد. چند دقیقه در فضای آزاد ایستادیم محافظ برگشته گفت که اجازه ورود ما به قرارگاه صادر شده است باید سر راست به مهمانخانه شماره یک برویم.



به مجردیکه نام مهمانخانه شماره یک را شنیدم بی درنگ چشمانم درخشیدن گرفت و نیروی عجیبی در پاهایم احساس گردید و به امید بستر آرام و گرم تیز تیز قدم برداشتم تا زودتر به بستر ناز بخوابم. بلی مهمانخانه شماره یک حتما دارای بستر آرام، تشناب مستقل با آب گرم، الماری لباس، دو یا سه آینه قد نما، چراغ خواب و… باشد.



اگرچه در بستر دریاچه خشک نمی توانستیم سریع قدم برداریم ولی نام مهمانخانه درجه اول نیروی فراوانی بما بخشیده بود. محافظین بندر دوم، سوم و چهارم را بدون کدام مانع عمده عبور کردیم و زمانیکه از آخرین کمربند محافظین گذشتیم شخصی که نظر به امر قوماندان نوکریوال منتظر بود از ما خواست تا بدون سر و صدا بطرف چپ دور خورده زودتر قدم برداریم زیرا نیم ساعت قبل بمبی مهیبی در نزدیکی قرارگاه اصابت کرده بود و از اینکه او نمی توانست از ترس طیارات حکومت چراغ دستی اش را روشن کند از ما معذرت خواست.



مهمانخانه شماره یک چند قدم بالاتر از سطح دریاچه قرار داشت و در تاریکی کامل شب مجبور بودیم تا آهسته آهسته خود را از کنار چند صخره عظیم بطرف بالا بکشیم.



محافظ مهمانخانه در زیر طاقچه ای نشسته بود زمانیکه با رهنما و نوکریوال نزدیک وی رسیدیم از زیر طاق بیرون شده به آهستگی پرسید که امر و خدمت باشد. نوکریوال از وی پرسید که آیا در مهمانخهانه جای کافی برای دو نفر که تازه آمده اند وجود دارد؟ محافط به لسان پشتو به آهستگی گفت "بلی در آخر برای دو یاسه نفر جای کافی وجود دارد ولی مواظب باشید که آهسته راه بروید زیرا سایرین خواب اند."با گفتن این جملات شال بزرگی را که در دهن مغاره تاریک و بزرگ آویزان شده بود بالا کرده گفت "زود داخل شوید که خطر بمباران وجود دارد."



در داخل مغاره بزرگ اضافه از پانزده تن بدون لحاف و شال روی زمین سنگی صوف خوابیده بودند و ما را در آخرین قسمت مغاره که هوای آن خفقان آور و سنگ های روی فرش آن تیز تیز بود، جا دادند. نوکریوال آهسته سرش را بمن نزدیک کرده یک جوره بوت عسکری را که از پوسته های حکومت کابل به غنیمت گرفته بودند بمن داد و گفت "فکر می کنم زیاد خنک نیست بدون شال می توانی شب را بگذرانی اینه این بوت ها را بگیر و زیر سرت بگذارد."(4)



بلی مجاهدین با چنین دشواری و دادن تلفات سنگین توانسته بودند تا خوست را در محاصره دایمی نگهدارند و تا آخر نگذارند که نیروهای حکومت به خاطر آسوده در این شهر بسر برند.

Keine Kommentare: