Montag, 11. Juni 2007

متن مصاحبه دكتور موسى القرنى با روزنامه سعودى "الحياة"





متن مصاحبه دكتور موسى القرنى با روزنامه سعودى "الحياة"
آقاى جميل الذيابى خبرنگار روزنامه سعودى "الحياة" مصاحبه مفصلى را با دكتور موسى القرنى از علماء و شخصيت هاى برجسته عربستان سعودى كه عمرى را در صحنه جهاد مردم أفغانستان برضد تجاوز شوروى سابق سپرى نموده، انجام داده است كه در آن از روى واقعيت هاى مهمى در پيوند با تاريخ جهاد و بازيگران اصلى صحنه هاى آن پرده برداشته شده است.

اين مصاحبه در سه شماره مسلسل روزنامه الحياة به تاريخ هاى 8، 9 و 10 مارچ 2006م به نشر رسيده كه ترجمه درى آن ذيلاً تقديم مىگردد:

"أهميت گواهى شيخ موسى القرنى در رابطه به جريان جهاد در أفغانستان و سرگذشت جنگجويان عرب در صحنه هاى داغ آن از آنجا پيدا است كه وى در حساس ترين مراحل جهاد در أفغانستان از طريق تبليغ به نفع جهاد و سهمگيرى عينى در جبهات جنگ، حضور فعال داشت و در عين حال روابط نزديك خود را با جهت هاى ذيدخل در آن حفظ كرده بود. در زمان جهاد به او منحيث تيوريسن شرعى مجاهدين عرب و بعضى از رهبران جهادى أفغانستان، نگاه مىشد و امروز خودش تأكيد مىورزد كه اسامه بن لادن رهبر القاعده نيز با او منحيث مفتى خويش در مسايل فقهى و شرعى برخورد مىكرد. وى از هواداران احمد شاه مسعود بوده و بسيارى از جنگجويان عرب را به علت دشمنى بيجا با مسعود، محكوم مىكند. موصوف به اين نظر است كه احمد شاه مسعود يگانه فرمانده جهادى بود كه به اساس يك استراتيژى روشن به پيش مىرفت و از يك اردوى منظم و با دسپلين برخوردار بود. با آنهم بسيارى از عرب ها به شمول اسامه بن لادن از مسعود خوش شان نمىآمد و او را متهم به كفر و بيگانه پرستى مىنمودند. موسى القرنى دست داشتن اسامه بن لادن در توطيه ترور احمد شاه مسعود را بعيد نمىداند و در عين حال گروه هاى تندرو مصرى را متهم به دست داشتن در ترور شيخ عبد الله عزام مىكند. وى همچنان به اين عقيده است كه گلبدين حكمتيار بزرگترين ضربه را به حيثيت جهاد أفغانستان زد و دستاورد هاى آن را برباد داد. به نظر او ظهور و تسلط گروه طالبان در أفغانستان به مثابه مصيبت بزرگى به مردم اين كشور بود و آخرين ميخ را بر تابوت جهاد و دستاوردهاى آن كوبيد.
آرشیف - سوابق جمعه خان همدرد بحیث والی سابق بغلان

چرا دولت موقف نظاره گر را به خود گرفته؟!
دولت مظاهرات علیه والى بغلان را محکوم کرد
ناراضیان در بغلان دست به خشونت زدند
چرا مظاهره علیه جمعه خان همدرد والی بغلان؟
اعتراضات مخالفین والی بغلان به کابل رسید

مطالب بیشتر در این مورد...

شيخ موسى القرنى در سال 1954م در شهرك "بيش" از مربوطات منطقه "جازان" عربستان سعودى به دنيا آمده، دكتوراى خود را در بخش اصول فقه از پوهنتون ام القرى در مكه مكرمه به دست آورده، در پوهنتون هاى مختلف به شمول دانشگاه اسلامى مدينه منوره و پوهنتون دعوت و جهاد در پشاور تدريس نموده و فعلاً دوره بازنشستگى خود را سپرى مىنمايد. متن مصاحبه او قرار ذيل است:

- به نظر مىرسد كه شما در خلال دهه هشتاد ميلادى در صحنه جهاد افغانستان حضور داشتيد. لطفاً بفرماييد كه چگونه به پاكستان و از آنجا به افغانستان غرض سهمگيرى در جهاد رفتيد؟

- بارى قرار بود كه يكى از كورس هاى آموزشى در پاكستان داير شود. من در آن زمان در دانشگاه اسلامى مدينه منوره تدريس مىكردم. به اداره دانشگاه پيشنهاد نمودم تا مرا نيز با كورس موردنظر به پاكستان بفرستد. مىخواستم تا از اين طريق به صحنه جهاد راه يابم و اوضاع مجاهدين را از نزديك ارزيابى كنم. وقتى به پاكستان رفتم، هم در قالب كورس متذكره كار مىكردم و هم با استفاده از فرصت به جبهات جهاد مىرفتم و اوضاع مجاهدين را از نزديك بررسى مىكردم. اولين بار با شيخ عبد الله عزام و استاد سياف معرفى شدم. استاد سياف پوهنتونى داشت به نام "پوهنتون دعوت و جهاد" كه در يكى از مناطق نزديك به پشاور به نام قرية الهجرة (كمپ بابو) موقعيت داشت. اين كمپ اصلاً براى مهاجرين افغان ساخته شده بود، ولى بسيارى از عرب ها نيز با فاميل هاى شان در آن زندگى مىكردند. استاد سياف در آن زمان رئيس اتحاد اسلامى بود. در عين حال استاد سياف از فارغين جامع الازهر مصر بوده و با زبان عربى آشنايى كامل دارد. لذا مجاهدين عرب اكثراً نزد او مىرفتند و در صفوف او جذب مىشدند. چون او از يك طرف رئيس اتحاد اسلامى مجاهدين بود كه مىتوانست از تمام مجاهدين نمايندگى كند و از جانب ديگر بر زبان عربى تسلط داشت كه به آسانى مىشد با او افهام و تفهيم صورت گيرد. همچنان وى مهمانخانه بزرگى در كمپ نامبرده داشت كه خودم شخصاً در اوايل براى مدت زيادى در آنجا به سر بردم. سپس تصميم گرفتم تا با مجاهدين بمانم و حضور خود در صحنه جهاد را همچنان ادامه دهم. بالاخره در مشوره با استاد سياف به اين نتيجه رسيديم كه او مرا رسماً منحيث مدرس در پوهنتون خويش دعوت نمايد. موصوف رسماً پيشنهادى به دولت تقديم نمود كه در آن خواستار ارسال مدرسين به پوهنتون دعوت و جهاد گرديده بود. بالاخره اين پيشنهاد به پوهنتون اسلامى مدينه منوره موكول گرديد و پوهنتون متذكره با ارسال پنج تن از مدرسين كمكى به پوهنتون دعوت و جهاد غرض تدريس در آنجا به مدت دو سال موافقه نمود كه بنده خودم يكى از آنها بودم.

- مىتوانيد از آن چهارتن ديگر نام ببريد؟

- آنها عبارت بودند از دكتور حمدان راجح الشريف كه فعلاً بازنشسته است، دكتور ابراهيم المرشد كه فعلاً در منطقه القصيم مدرس مىباشد، شيخ راشد الرحيلي كه فعلاً بازنشسته و بيش از هشتاد سال عمر دارد و استاد دخيل الله الرحيلي كه تا هنوز در پوهنتون اسلامى مدينه منوره تدريس مىكند. اينها در مجموع صرف مشغول تدريس بودند، اما اينجانب علاوه بر تدريس در پوهنتون به فعاليت هاى بيرونى ديگرى نظير رفتن به جبهات جهاد غرض دعوت و عرضه تعليمات دينى به مجاهدين و يا شركت در بعضى از عمليات ها نيز مىپرداختم.

- شيوه دعوت در آن زمان از چه قرار بود؟

- بايد گفت كه بسيارى از جوانان عرب كه به جهاد مىآمدند، از دانش و فرهنگ اسلامى بهره كافى نمىدانشتند و اكثراً از كسانى مىبودند كه سابقه انحراف و جرم داشتند و مىخواستند كه با شركت در جهاد به استقامت و صلاح دست يابند. خودم در ميان اين جوانان كسانى را مىشناختم كه قبل از حضور شان در صحنه جهاد در اوج فساد و انحراف قرار داشتند. از اينرو كسانى كه در آن زمان به عرصه جهاد جذب مىشدند، اكثراً از جوانان منحرف بودند كه مىخواستند اصلاح شوند. اين امر به نوبه خود نشان مىدهد كه بسيارى از اين جوانان عمدتاً در اثر عوامل محيطى رو به انحراف مىنهاده اند و اينك در محيط ديگرى از انگيزه هاى صلاح و رستگارى مىجويند. به هر حال، اكثر اينها وقتى به صحنه مىآمدند، حتى از كوچكترين مرتبه فهم دينى و شرعى در پيوند با مسايل مربوط وضوء، نماز و غيره برخوردار نمىبودند و فقط به آدرس جهاد مىآمدند. از اينرو من بيشتر در دعوت خود روى مسايل شرعى مربوط احكام وضوء و نماز و همچنان احكام جهاد، غنيمت و شرايط جنگ و صلح و امثال آن تمركز مىنمودم. كورس هاى مخصوصى در اين زمينه وجود داشت كه مرتباً بخاطر آموزش دينى جوانان تدوير مىيافت.

- آيا كورس هاى نظامى نيز وجود داشت و تمركز آن روى چه بود؟

- آرى، كورس هاى نظامى نيز وجود داشت كه در آن متخصصين امور نظامى شركت مىورزيدند. در كورس هاى نظامى بيشتر روى بالا بردن سطح تحمل و توانمندى افراد تمركز صورت مىگرفت. چون افغانستان مخصوصاً ساحات مربوط جهاد عموماً از مناطق كوهستانى و صعب العبور تشكيل مىيافت كه به تمرين روى پياده گردى هاى درازمدت توأم با حمل سلاح و مهمات، ضرورت مبرم احساس مىشد. همچنان تمرينات روى نحوه حمل و استعمال اسلحه خفيفه با انواع مختلف آن به شمول تفنگچه، كلاشنكوف و غيره و نحوه استعمال اسلحه ثقيله از قبيل راكت، توپ و موشك هاى ضد تانك و طياره و امثال آن و نحوه ساختن، كارگزارى و خنثا نمودن ماين ها انجام مىيافت. بناءً كورس هاى نظامى مورد نظر با توجه به تفاوت بخش هاى آموزشى آن، متعدد بود. ولى آنچه بيشتر از بخش هاى ديگر عموميت داشت، تمرينات روى حمل و استعمال اسلحه شخصى مثل تفنگچه و كلاشنكوف بود.

- آيا تمرينات روى عمليات انتحارى نيز شامل اين پروگرام ها بود؟

- نخير، چون در آن زمان اصلاً عمليات انتحارى وجود نداشت و ضرورتى هم به آن محسوس نمىشد. جوانان در جبهات جنگ به نبرد مىپرداختند و شخصاً عليه تانك ها و طيارات حمله مىنمودند. ميدان جنگ به روى همه باز بود و هركس با سلاح دستداشته خود مىتوانست به جبهه برود و رو در رو با روس ها بجنگد.

- آيا در منطقه موسوم به "قرية الهجرة" (كمپ بابو) كه شما در آن فعاليت مىكرديد، استخبارات حضور نداشت؟

- وجود استخبارات در آنجا يك امر حتمى بود. امكان نداشت كه در چنين فضايى، استخبارات فعاليت نكند. هر كشور به شمول امريكا و پاكستان و حتى خود روسيه در داخل صفوف مجاهدين نفوذ استخباراتى داشتند كه اين خود يك امر طبيعى در چنين اوضاعى به شمار مىرود. ولى براى ما محسوس نبود و مىتوان گفت كه عامه مجاهدين با استخبارات ارتباط نداشتند، تماس مستقيم استخبارات با سران بود و بس.

- جهاد افغانستان طى دهه هشتاد ميلادى، داراى چند مرحله بود؟

- به نظر من مرحله اصلى از آغاز جهاد الى سقوط رژيم كمونيستى بود كه بعد از آن مرحله فتنه و جنگ داخلى به ميان آمد و ما در اين مرحله از صحنه بكلى كنار رفتيم. خودم شخصاً همزمان با ورود مجاهدين به كابل و آغاز سلسله جنگ هاى داخلى در افغانستان، به كشور برگشتم و دوباره به افغانستان نرفتم.

- شما چه وقت برگشتيد؟

- متأسفانه تاريخ آن را به ياد ندارم. اما تقريباً اوايل دهه نود ميلادى بود.

- يعنى پيش از دوران طالبان؟

- آرى پيش از دوران طالبان و درست پس از آنكه احمد شاه مسعود وارد كابل شد و حكومت داكتر نجيب سقوط كرد. فكر مىكنم اوايل دهه نود ميلادى بود. در آن زمان خودم شخصاً با بسيارى از برادران به كشور برگشتم.

- آيا اسامه بن لادن نيز با شما بود؟

- بن لادن هم يكبار به كشور عودت نمود، اما چندى بعد دوباره برگشت.

- آيا تاريخ آن را دقيقاً به ياد داريد؟

- متأسفانه من هميشه تاريخ ها را فراموش مىكنم.

- گفته مىشود كه مجاهدين، حفظ تاريخ هاى ميلادى را نمىپسنديدند؟

- نخير، البته من خودم طرفدار اين مفكوره نيستم. از جانب ديگر، اكثر كسانى كه به جهاد مىرفتند، با نام اصلى شناخته نمىشدند و معمولاً از نام هاى مستعار استفاده مىكردند. اما من هميشه با نام اصلى خود بودم. كنيه و يا نام مستعار اسامه بن لادن از آن زمان تا كنون "ابوعبدالله" بوده و او را همگى مىشناسند.

- به موضوع حضور شما در صحنه برمىگرديم؟

- من در مجموع تقريباً پنج سال را در صحنه جهاد افغانستان سپرى نمودم.

- در خلال اين سالها چه كسى از خانواده شما سرپرستى مىكرد؟

- من در خلال اين همه سال ها از امتياز معاش دانشگاه مربوطه برخوردار بودم و آن را به صورت مرتب دريافت مىكردم. خانواده و برادران همسرم در سعودى بودند و خودم نيز هر شش ماه بعد به وطن برمىگشتم و تا مدت دو هفته را با خانواده خويش سپرى مىكردم. در رخصتى هاى تابستانى، خانواده ام را با خود گرفته به پشاور مىبردم. منزل مسكونى من در كمپ بابو (حي الهجرة) قرار داشت.

- آيا اين پوهنتون (دعوت و جهاد) هنوزهم وجود دارد؟

- نخير، فعلاً مسدود مىباشد.

- آيا چنانچه گفته مىشود، اين پوهنتون واقعاً به افراطگرايى مىخواند؟

- در آن زمان از آنچه تشدد و افراطگرايى خوانده مىشود، نامى برده نمىشد. همه چيز در مبارزه با كمونيزم خلاصه مىشد كه امروز به نام تشدد خوانده مىشود. ولى در آن زمان به نام جهاد معروف بود. فاكولته انجينرى آن را يكى از مهندسين عربستان سعودى به نام احمد فريد مصطفى كه در دانشگاه ملك سعود در رياض مدرس بود، تأسيس نموده بود. وى يكى از پشتيبانان مشهور جهاد بود و يك دفتر انجينرى هم در پشاور داشت.

- فعاليت پوهنتون متذكره چگونه بود؟

- از جمله برنامه هاى آموزشى مورد نظر در دانشگاه دعوت و جهاد، آموزش نظرى و عملى شاگردان در امور جهادى بود. قسمى كه دسته هاى متشكل از شاگردان پوهنتون با استفاده از فرصت رخصتى هاى پنجشنبه و جمعه به داخل افغانستان در جبهات جنگ برده مىشدند و عملاً در بعضى از عمليات هاى نظامى يكجا با مجاهدين سهم مىگرفتند.

- چه كسانى آنها را آموزش مىدادند؟ آيا منسوبين استخبارات بودند؟

- در آنجا مدرسين مخصوص وجود داشت. مثلاً در اردوگاه هاى مربوط مجاهدين عرب، مدرسين از كشورهاى عربى وجود داشت كه بعضى آنها از نظاميان بازنشسته و داراى تجربه و اهليت عالى نظامى بودند. همچنان اردوگاه هاى مجاهدين افغان از آموزگاران مخصوص برخوردار بود و احياناً از منسوبين ارتش پاكستان نيز در زمينه، استفاده به عمل مىآمد.

- بن لادن در كدام رديف قرار داشت؟

- وى در آن زمان تحت پوشش شهيد عبدالله عزام قرار داشت و در عين حال از نوعى خودمختارى در رأى و نظر برخوردار بود، اما بكلى مستقل نبود و در مجموع نوعى شورا وجود داشت كه در امور مربوطه تصميم مىگرفت.

- مناسبات فيمابين احمد شاه مسعود، عبدالله عزام و اسامه بن لادن از چه قرار بود؟

- بايد گفت كه شيخ عبد الله شخصاً جايگاه بلندى به احمد شاه مسعود قايل بود و هيچ مجاهدى را در مقام و منزلت با او برابر نمىدانست و از او منحيث قهرمان اسلام نام مىبرد. اما بسيارى از عرب ها نظر منفى نسبت به مسعود داشتند و از او خوش شان نمىآمد. دليل عمده آن هم اين بود كه عرب هاى حاضر در صحنه اكثراً با حكمتيار ارتباط داشتند و در مهمانخانه ها و اردوگاه هاى او به سر مىبردند. در حالى كه حكمتيار از جمله سرسخترين دشمنان مسعود در طول زندگى او به شمار مىرفت. لذا طبيعى است كه عرب ها نيز تحت تأثير اين دشمنى قرار گرفته بودند و با تأسى از حكمتيار با مسعود دشمنى مىكردند. حتى بعضى از آنها بيشتر از حكمتيار با مسعود دشمن بودند.

- يعنى حكمتيار بود كه عرب ها را جذب و برضد مسعود تحريك مىكرد؟

- آرى، چون مسعود معمولاً در صفحات شمال افغانستان زندگى مىكرد كه از پاكستان خيلى فاصله داشت. رسيدن به جبهات مسعود در آن زمان، حداقل بيست روز را دربر مىگرفت. البته شمال افغانستان با سرحدات جنوبى اتحاد شوروى سابق متصل است كه فاصله زيادى در حدود بيست روز راه از سرحدات پاكستان دارد. در عين حال مسعود دفتر نمايندگى و يا تبليغاتى در پشاور نداشت و هميشه در رويارويى مستقيم با روس ها به سر مىبرد. اما جبهات مربوط حكمتيار و استاد سياف اكثراً در مناطق پشتون نشين نزديك با سرحدات پاكستان قرار داشت. از اينرو بسيارى از عرب ها در جبهات آنها جذب مىشدند و مىتوان گفت كه تقريباً 95 درصد از مجموع عرب هاى حاضر در صحنه به جبهات حكمتيار و استاد سياف و يك بخش كوچك آنها به جبهات يونس خالص و جلال الدين حقانى جذب مىشدند. اما در اين ميان تنها چند فرد انگشت شمار بود كه به جبهات مسعود راه يافتند و بس. عامل عمده ديگر اينكه مسعود در واقع يك فرمانده استراتيژيست و داراى برنامه جنگى منظم بود و از پراكندگى در عرصه مبارزه و جهاد به شدت اجتناب مىورزيد. در حالى كه اكثريت مطلق عرب هاى حاضر در صحنه، داراى طبيعت پراكندگى بودند و از نظم و دسپلين نظامى خوش شان نمىآمد. از اينرو معمولاً جبهات مربوط به حكمتيار و استاد سياف را مطابق ذوق خود مىيافتند و به آن جذب مىشدند. به اين معنا كه در اين جبهات بالاى آنها قيود خاص وضع نمىشد و مدت معينى هم براى بقاى شان در نظر گرفته نمىشد. در حالى كه وضعيت در جبهات تحت فرماندهى مسعود بكلى فرق مىكرد. كسى كه مىخواست به جبهات مسعود برود، بايد تمام قيود را مىپذيرفت و بكلى تحت اداره و فرمان او درمىآمد و هرگز اجازه نمىداشت تا خودسرانه و بدون اجازه او دست به اقدامى بزند و يا كوچكترين تحركى از خود داشته باشد. اما عرب ها در جبهات حكمتيار و استاد سياف از نوعى استقلال عمل و خودمختارى مطلق برخوردار بودند و مىتوانستند كه به دلخواه خود دست به سازماندهى عمليات بزنند و هرچه مىخواستند بدون نظارت و مراقبت كسى انجام دهند. بارى در اوايل دوران جهاد، يك دسته از عرب ها با همين مفكوره نزد مسعود رفته و بالاخره به دلخواه خود و بدون اينكه مسعود را در جريان قرار دهند، يك عمليات نظامى را سازماندهى نمودند و اشتباهاً بجاى روس ها كاروان مردم عادى را مورد تهاجم قرار دادند. وقتى مسعود از اين واقعه اطلاع يافت، بلافاصله همه را گرفتار و زندانى ساخت و بعداً در نتيجه ميانجيگرى خيرخواهان آنها را آزاد نمود. همين دسته از عرب ها وقتى دوباره به پشاور نزد حكمتيار برگشتند، به اندازه اى با مسعود دشمن شدند كه قابل باور هيچكس نمىباشد. البته در اوج تبليغات سوء برضد مسعود مخصوصاً در ساحه پشاور بود كه شيخ عبد الله عزام تصميم گرفت تا مسعود را از نزديك ببيند. از جمله تبليغات برضد مسعود اين بود كه وى يك انسان غربگرا است. كسانى كه وى را متهم به طرفدارى از غرب مىكردند، دليل مىآوردند كه گويا او فرزند يك افسر نظامى اسبق دولت بوده، فرزندان افسران نظامى دولت معمولاً در مكاتب غربى درس مىخواندند و مسعود هم در يكى از مكاتب دولتى تابغ غرب درس خوانده است. لذا منحيث يك انسان غربگرا بارآمده است. همچنان گاهى او را به فساد اخلاقى و غيره متهم مىكردند كه خود عرب ها نيز در دامن زدن اين نوع تبليغات برضد فرمانده مسعود، نقش داشتند. تا بالاخره كار بجايى رسيد كه موضوع جواز و عدم جواز كمك به مسعود مطرح گرديد!

- گفته مىشود كه مسعود از اهل تشيع بود، آيا اين حرف صحت دارد؟

- هرگز، چون مسعود سنى بود نه شيعه. به ياد دارم كه بارى همزمان با اوجگيرى تبليغات برضد مسعود، عرب ها سلسله جلساتى را به منظور محاكمه غيابى وى در شهر پشاور تشكيل دادند كه از جمله اشتراك كنندگان در جلسات محاكمه، تنها دو نفر از مسعود دفاع مىنمودند و 21 نفر ديگر برضد او بودند. دو شخصى كه از مسعود دفاع مىكردند، عبارت بودند از عبد الله انس داماد شيخ عبد الله عزام كه فعلاً در انگلستان به سر مىبرد و ديگرى به نام قارى عبدالرحيم از الجزاير كه هردو مدتى با مسعود به سر برده و او را از نزديك مىشناختند و مورد اعتماد او قرار داشتند. 21 شخص ديگر كه از اتباع كشورهاى الجزاير، مصر و يمن بودند، مسعود را مسلمان نمىدانستند و او را متهم به كفر مىكردند. جلسات اين محاكمه كه در رأس آن شيخ عبد الله عزام از فلسطين، شيخ عبد المجيد زندانى از يمن و اسامه بن لادن از سعودى قرار داشتند، به مدت يك هفته ادامه يافت. گرچه خودم شخصاً اشتراك در اين محاكمه را رد كردم، اما جريان آن را به دقت دنبال مىنمودم. جالب اين بود كه برادر قارى عبد الرحيم به نام قارى سعيد كاملاً در نقطه مخالف وى قرار گرفته بود و شديداً با مسعود دشمنى مىورزيد. وى بعداً وقتى از افغانستان به الجزاير برگشت، به گروه هاى مسلح تندرو پيوست و در كشورش به قتل رسيد. خلاصه اينكه جلسات محاكمه در فرجام به ناكامى پيوست و 21 نفر هرگز نتوانستند كه حتى يك مورد از آن همه اتهاماتى را كه بر مسعود وارد كرده بودند، به اثبات برسانند. بالاخره به اين نتيجه رسيدند كه در برابر مسعود بىطرف باشند و به مدح و يا ذم او سخن نگويند.

- شما اين نتيجه را چگونه ارزيابى مىكنيد؟

- به نظر من اين نتيجه در مجموع ناعادلانه بود. چون نتيجه بايد روشن باشد، قسمى كه جنبه نفى و يا اثبات در آن به وضوح ملاحظه شود. ولى به هرحال اسامه بن لادن و شيخ عبد المجيد زندانى از هواداران حكمتيار بودند و در عين حال نخواستند كه يكباره در نقطه مخالف موضعگيرى عمومى اعراب مقيم پشاور در قبال مسعود قرار گيرند. در آنجا اكثريت مطلق عرب ها مخالف مسعود بودند، لذا مشكل به نظر مىرسيد كه به لزوم ستايش از مسعود حكم شود. با آنهم شيخ عبد الله عزام با صراحت اعلان نمود كه من تا لحظه مرگ به مدح و ستايش احمد شاه مسعود خواهم پرداخت. اينجا بود كه سلسله ستايش مسعود را آغاز كرد و در مورد او كتابى تحت عنوان "قهرمانان شمال" نوشت كه متأسفانه نظر به شرايط حاكم در پشاور به علت نفوذ چشمگير حكمتيار و استاد سياف در آنجا نتوانست كتاب را به چاپ برساند. بارى خودم از شيخ عبد الله عزام پرسيدم كه آيا هنوزهم شما به اين عقيده استيد كه احمد شاه مسعود قهرمان افغانستان است؟ در پاسخ گفت: "بلكه او قهرمان اسلام است". بالاخره من هم تصميم گرفتم كه بايد يكبار نزد مسعود بروم و او را از نزديك بشناسم. پيش از اين عبد الله انس هم در باره مسعود به من چيزها گفته بود. من در جهاد احمد شاه مسعود نوعى تفاوت را نسبت به ديگران ملاحظه مىكردم. مثلاً سير جهاد در جبهات ديگر عموماً بر مبناى سلسله جنگ هاى چريكى پراكنده استوار بود كه توانمندى وارد آوردن شكست نهايى بر دشمن و رسيدن به نقطه پايان را نداشت و همچنان بر اساس يك استراتيژى روشن و منظم به پيش نمىرفت. از همينجا بود كه هيچيك از رهبران و فرماندهان جهادى ديگر به شمول حكمتيار، سياف، يونس خالص، جلال الدين حقانى و ديگران نتوانستند كه حتى يك شهر بزرگ را در افغانستان فتح كنند. آنها تا آخر در كوه ها، دره ها و روستاهاى دوردست باقى ماندند و جنگ هاى شان عموماً در سلسله عمليات هاى بزن و بگريز خلاصه مىشد. قسمى كه بالاى نقاط مورد نظر حمله مىكردند و غنيمت مىگرفتند و باز نيروهاى دولتى عليه آنها متقابلاً يورش مىبردند و آنها را دوباره به عقب مىراندند. اما مسعود از يك استراتيژى روشن نظامى و اردوى سازمان يافته برخوردار بود و همزمان مبارزات خود را در چوكات پلان و برنامه طراحى شده به پيش مىبرد.

- به نظر شما كدام جهت ها غير از امريكا از مسعود پشتيبانى و به او كمك مىنمود؟

- مسعود هيچگاه از جانب امريكا پشتيبانى نمىشد. چون كمك هاى امريكا معمولاً از طريق پاكستان به مجاهدين مىرسيد و ارتش اين كشور مسعود را دشمن درجه يك خود در افغانستان مىپنداشت. حتى در اوايل نيز مسعود از پاكستان فرار كرده بود. من اسلحه مورد استفاده مسعود و افراد او را به چشم سر ديدم و براى من ثابت شد كه قسمت زياد اين اسلحه روسى و از طريق غنيمت به دست آمده است. آنچه از طريق پاكستان به مسعود مىرسيد، معمولاً اندك و ناچيز مىبود. قسمت اعظم اين كمك ها به حكمتيار، سياف و يونس خالص اختصاص داده مىشد، در حالى كه آنها در مقايسه با مسعود از نيرو و مؤثريت چندانى برخوردار نبودند و يگانه امتياز آنها اين بود كه پشتون بودند و با دولت پاكستان روابط نزديك داشتند. احمد شاه مسعود يكى از فرماندهان جمعيت اسلامى به رهبرى استاد ربانى بود كه از مجموع كمك هاى اختصاصى به استاد ربانى، صرف يك حصه محدود آن به مسعود مىرسيد. از اينرو مسعود بيشتر به خودكفايى توجه داشت و چنانچه خودم شاهد صحنه بودم، اكثراً اسلحه مورد ضرورت را از طريق غنيمت به دست مىآورد. من او را از نزديك مىشناختم و يك مدت كوتاه در حدود يك ماه را با او سپرى كردم كه طى اين مدت احياناً دوازده ساعت مكمل در يك روز را با او مىبودم و بعضاً در حالى كه هيچ كس جز ترجمان با ما نمىبود، ساعت هاى طولانى را باهم سپرى مىكرديم. از اينجا بود كه روابط شخصى من با مسعود خيلى صميمى، دوستانه و قوى بود.

- آيا احساس نكردى كه مسعود نسبت به جنگجويان عرب، بدبين بوده و يا از آنها متنفر است؟

- هرگز، چون قلب مسعود خالى از كينه و حسد بود و هيچگاه تحت تأثير دشمنىها و بدبينى هاى بيجا نمىرفت.

- به نظر شما عامل عمده تشديد اختلاف و جنگ ميان حكمتيار و مسعود از چه قرار بود؟

- در اين شك نيست كه افغانستان شاهد جنگ هاى خونينى بود. در اين ميان حكمتيار نسبت به مسعود بيشتر از كمونيستان بدبين بود و جنگ با او را مقدم بر جنگ عليه كمونيستان مىدانست و عملاً بيشتر با او مىجنگيد. از همينجا بود كه وقتى مسعود كابل را فتح نمود و پيروزمندانه وارد آن شد، بلافاصله حكمتيار عليه او اعلان جنگ داد و از داخل شدن به كابل در كنار مجاهدين به شدت امتناع ورزيد. اين در حالى بود كه احمدشاه مسعود قبل از ورود به كابل به تمام رهبران احزاب جهادى ساكن پشاور پيام فرستاد كه عمر دولت كمونيستى به سر رسيده و از آنها تقاضا نمود تا در تفاهم باهم حكومت عبورى را تشكيل داده و به كابل آمده، قدرت را تسليم شوند. آنها گردهم آمدند و به توافق رسيدند، اما حكمتيار از همكارى با آنها سر باز زد و جنگ عليه مسعود را اعلان نمود. بهانه او اين بود كه بايد از طريق زور و تحت پوشش بيرق هاى مخصوص حزب اسلامى وارد كابل شد و قدرت را تصرف نمود.

- میشود در مورد ترور عبد الله عزام ما را در روشنى قرار دهيد؟

- پيش از كشته شدن عبد الله عزام، اختلافات ميان حكمتيار و ربانى به اوج خود رسيده بود و در عين حال جنگ سختى ميان طرفداران آنها در صفحات شمال افغانستان به وقوع پيوست. اين جنگ ميان مسعود از جمعيت و سيدجمال از حزب اسلامى صورت گرفت كه در اثر آن راه هاى مواصلتى مردم قطع شد و حالت خطرناك در آن مناطق به وجود آمد. اينجا بود كه تلاش ها از جانب جهت هاى ذيدخل در قضاياى جهاد افغانستان به منظور اصلاح امور آغاز گرديد. يك هيئت متشكل از مردمان خيرخواه به شمول شخصيت هاى مهمى نظير دكتور محمد عمر الزبير رئيس اسبق پوهنتون ملك عبد العزيز، شيخ ابراهيم افندى رئيس مجمع ورزشى الاتحاد سعودى، شيخ عبد المجيد زندانى از مشايخ يمن و تعدادى ديگر از خيرخواهان به پشاور اعزام گرديد و اينجانب را در رأس كميته متذكره قرار دادند. شيخ عبد الله عزام كه چندى قبل به داخل افغانستان رفته بود، همان شب به پشاور رسيد تا با اين كميته همكارى نمايد. سپس تماس ها با حكمتيار و استاد ربانى شروع شد و يك طرح توافقنامه صلح ميان طرفين نيز آماده گرديد كه من خودم آن را به دست خود نوشتم. شب جمعه (روز وقوع حادثه ترور شهيد عبد الله عزام) در مقر اين كميته واقع "ديفينس كالونى" شهر پشاور گردهم آمديم و طرح توافقنامه صلح را تا ساعت 12 شب آماده ساختيم. قرار بر آن شد تا توافقنامه همين امشب ميان طرفين به امضاء برسد و به روز جمعه اعلان شود. فيصله به عمل آمد تا شيخ عبد الله عزام شخصاً پيشنويس طرح را با خود گرفته، نزد استاد ربانى برود و امضاى او را گرفته بعداً آن را به دست يكى از مجاهدين مشهور مصرى به نام شيخ فتحى رفاعى نزد حكمتيار بفرستد تا امضاى او را نيز بگيرد. استاد ربانى در يكى از مناطق نزديك به ديفينس كالونى سكونت داشت، اما حكمتيار در يكى از اردوگاه هاى مجاهدين در خارج شهر پشاور مىزيست. شيخ عبد الله عزام در آستانه رفتن به طرف خانه استاد ربانى به من گفت كه مىشود يكجا با من بروى؟ چون او مىدانست كه روابط من با استاد ربانى خيلى دوستانه است. بالاخره خودم يكجا با شيخ عبد الله عزام به طرف خانه استاد ربانى رفتيم. وقتى دروازه را كوفتيم، يكى از نگهبانان منزل او برون آمد و ما موضوع را به او گفتيم، رفت و استاد ربانى را از خواب بيدار نمود. سپس استاد ربانى پايين آمد و طرح توافقنامه را در روشنى چراغ موتر امضاء نمود و ما دوباره برگشتيم. متعاقباً شيخ رفاعى نيز طرح متذكره را گرفته به طرف حكمتيار رفت، اما موفق به ديدار وى نشد. از آنجا خودش از دفتر حكمتيار با ما تيلفونى تماس گرفت و گفت كه نمىتواند با انجينر حكمتيار ببيند. شيخ عبد الله عزام از او خواهش نمود تا شب را همانجا منتظر بماند و هنگام نماز صبح امضاى او را بگيرد و باز برگردد. محمد فرزند بزرگ شيخ عبد الله عزام كه قبلاً غرض ازدواج به اردن رفته بود، همين شب يكجا با همسرش دوباره به پشاور برگشت. شيخ عبد الله عزام بعد از نيم شب از نزد ما رفت و قرار بر آن شد كه فردا صبح با او ببينيم. بعد از نماز بامداد بود كه شيخ عزام به ما زنگ زد و گفت كه محمد يكجا با همسرش ديشب رسيده، من صرف همين الآن وقت دارم تا آنها را ببينم، ديدار ما و شما بعد از نماز جمعه باشد. نماز جمعه را اينجا مىخوانيم و بعداً يكجا باهم به اسلام آباد مىرويم. در اثنايى كه ما به نماز جمعه آمادگى مىگرفتيم، يكباره صداى زنگ تيلفون بلند شد. وقتى يكى از برادران مصرى ما گوشى را برداشت، با صداى بلند فرياد زد كه شيخ عبد الله عزام ترور شد و هماندم گوشى را به زمين انداخت. اين حادثه در نزديكى محل سكونت شيخ عزام در حالى به وقوع پيوست كه وى همراه با دو فرزندش به نام هاى محمد و ابراهيم ذريعه موتر شخصى خود به سوى مسجد جامع موسوم به "مسجد سبع الليل" غرض امامت نماز جمعه در حركت بود. قرار بود كه بعد از نماز جمعه باهم يكجا شده و به طرف اسلام آباد برويم، اما اجل مانع اين تصميم شد. بمبى كه انفجار نمود، در يكى از آبروهاى كنار جاده كارگذارى شده بود. با شنيدن اين خبر، ما همه سراسيمه شده و به طرف محل واقعه شتافتيم. در آنجا متوجه شديم كه جسد شيخ عبد الله عزام را به يكى از شفاخانه هاى پشاور انتقال داده اند و ما هم به طرف شفاخانه رفتيم. جسد شيخ عبد الله عزام سالم بود، اما اجساد هردو فرزند او به هر طرف پراكنده شده بود و حتى پارچه هاى بدن آنها تا فاصله پنجاه مترى و احياناً بالاى شاخه هاى درخت به چشم مىخورد. جسد شيخ عبد الله عزام بعداً به منطقه بابو منتقل گرديد و در آنجا به خاك سپرده شد.

- به نظر شما چه كسى در اين حادثه دست داشت؟

- در آن زمان ما به اين نظر بوديم كه دست استخبارات اسرائيل (موساد) با همكارى استخبارات امريكا (سىآىاى) در قضيه دخيل است. اما بعداً احتمال دست داشتن گروه الجهاد مصرى در ترور شيخ عبد الله عزام منحيث يك نظر موجه تبارز نمود. چون هواداران اين گروه به شدت با وى مخالف بودند و او را يكى از موانع عمده در راه تطبيق برنامه هاى مورد نظر شان در افغانستان مىدانستند. من خودم شخصاً اين احتمال ترجيح مىدهم. در عين حال من به اين نظرم كه شيخ عبد الله عزام مؤسس اصلى حركت مقاومت اسلامى فلسطين (حماس) مىباشد. گرچه شيخ احمد ياسين مرشد فكرى اين حركت بوده، اما تربيه و آموزش عملى كادرهاى آن را شيخ عزام به عهده داشت. در اين باره مىشود به كتاب "ريشه هاى تاريخى حماس" مراجعه نمود.

- آيا گروه الجهاد مصرى در آن زمان، نيرومندتر بود و بيشتر از ديگران در صحنه قضاياى جهاد افغانستان نقش داشت؟

- حقيقت اينست كه اين گروه تا پيش از سقوط كابل به دست مجاهدين، نقش چندانى در دوران جهاد در افغانستان نداشت. آنها در يك مرحله ركود به سر مىبردند و از ساحه پشاور منحيث پناهگاه امن به خود استفاده نموده و يكجا با فاميل هاى شان در آنجا زندگى مىكردند. چون در آنجا از هيچ كس بازپرس نمىشد و هركس از هرجا كه مىآمد، آزادانه مىتوانست در آنجا زيست كند. مردم از هرجاى دنيا در آنجا سرازير شده بودند و شهر پشاور به يك ساحه مملو از مهاجرين و پناهندگان بيگانه عوض شده بود. لذا آنها از موقع استفاده نموده، در صدد سازماندهى مجدد خود بودند. اما در ميان مجاهدين عرب از لحاظ شركت فعال در جبهات و يا فرماندهى جنگ ها و يا حتى ارتباط با سران احزاب جهادى افغانستان و مشاركت در فعاليت هاى تربيوى و آموزشى، مشهور نبودند. حتى ايمن الظواهرى كه فعلاً از چهره هاى سرشناس اين گروه به حساب مىرود، در آن زمان چندان مشهور نبود. يگانه شخصيت معروف آنها در آن زمان، شخصى به نام دكتور فضل بود و بس.

- آيا او فعلاً زنده است؟

- گفته مىشود كه او در استراليا و يا كانادا پناهنده شده و از مفكوره جهادى خود بكلى فاصله گرفته و همچنان از عضويت در گروه الجهاد مصرى و از افكار و انديشه هاى آن برائت داده و فعلاً به زندگى عادى خود ادامه مىدهد. به هر صورت، اين گروه در زمان جهاد از حضور و مؤثريت چندانى برخوردار نبود و در مرحله خودسازى مجدد و سازماندهى داخلى قرار داشت.

- آيا آنها يك سازمان منظم بودند و منحيث يك گروه مستقل عمل مىكردند و يا اينكه تحت پوشش جنگجويان عرب به طور عموم قرار داشتند؟

- آنها اصلاً منحيث يك تشكل منظم با برنامه ها و يا نحوه فعاليت ويژه حضور نداشتند، بلكه در مجموع منحيث افراد زندگى مىكردند.

- گفته میشود كه عبد الله عزام را اسامه بن لادن ترور كرده، چون مىخواست كه يگانه رهبر گروه هاى جهادى باشد. نظر شما در اين باره چيست؟

- به نظر من دست داشتن اسامه بن لادن در ترور عبد الله عزام از واقعيت بكلى دور است و من هرگز نمىتوانم چنين اتهامى را به او نسبت دهم. زيرا تا جايى كه من روابط عميق و دوستانه هردو را ملاحظه مىكردم، چنين امرى از احتمال بعيد به نظر مىرسد. ممكن است احتمال دست داشتن طرفداران بن لادن بدون اطلاع شخص او را در اين حادثه پذيرفت، اما اينكه اسامه بن لادن شخصاً در طرح و يا اجراى برنامه ترور عبد الله عزام دست داشته باشد و يا لااقل از آن آگاه بوده، به نظر من كاملاً نامعقول است.

- آيا به نظر شما اسامه بن لادن از روى مجبوريت با توجه به سلسله شرايط و رويدادهاى بعدى با تندروان مصرى يكجا شد؟

- فكر نمىكنم كه هماهنگى او با تندروان مصرى از روى مجبوريت به معناى واقعى كلمه بوده باشد، ولى شرايط و رويدادهاى بعدى در مجموع او را بجايى كشيد كه غير از گروه الجهاد مصرى را در هماهنگى با خود نيابد. چون شرايط طورى آمد كه بن لادن با جهان غرب طرف قرار گرفت و او را به خشونت واداشت. اكثر كسانى كه با او آشنايى داشتند كه خودم شخصاً از آنجمله مىباشم، طرفدار رو آوردن او به خشونت نبوديم و با او در اين خصوص به مخالفت مىپرداختيم. حتى وقتى متوجه شديم كه او دارد در اين مسير حركت مىكند، علناً بناى مخالفت را با او گذاشتيم و همواره به او تفهيم مىنموديم كه راهى را كه او برگزيده، راه غلط است.

- واكنش او در برابر موقف شما چه بود؟

- اسامه بن لادن انسانى است كه مجادله را نمىپسندد. هميشه خوش دارد كه نظر خود را بر ديگران تحميل نمايد و در صورت مخالفت، به مجادله و مناقشه نمىپردازد و تصميم خود را مىگيرد.

- آيا بن لادن در علوم شرعى مهارت دارد؟

- مهارت كه نه، اما در اين بخش مطالعه دارد و در عين حال از كسانى كه به علم شان اعتماد دارد، مىپرسد. ولى خودش يك عالم فقهى قادر به اجتهاد در مسايل شرعى نيست.

- ولى او با نشر نوارهاى صوتى و تصوير خود چنان وانمود مىسازد كه گويا پيشواى امت اسلامى است. آيا احساس نمىكنيد كه او خود را مافوق علماء و پيشوايان اين امت مىداند؟

- به نظر من مشكل اسامه بن لادن در اين نيست كه خود را مافوق علماى امت در جهان اسلام بداند و يا مثلاً متعقد باشد كه بيشتر از شيخ بن باز و شيخ ابن عثيمين عالم است، بلكه او بدين باور است كه بعضى از علماى اسلامى، دربارى و در سازش با دستگاه هاى حكومتى اند.

- به نظر شما اسامه بن لادن از كدام شخصيت، بيشتر متأثر است؟

- بايد گفت كه روابط و تماس هاى من با بن لادن همزمان با خروج او از عربستان سعودى به قصد كشور سودان و بعداً افغانستان تا كنون، بكلى قطع شده است. آخرين بارى كه او را ديدم، چند روز قبل از سفر او به سودان بود. به نظر من اسامه بن لادن از هيچ كس متأثر نيست. چون او خود را بالاتر از ديگران مىداند و چنان مىپندارد كه او بايد بر مردم تأثير گذارد، نه اينكه از ديگران تأثيرپذير شود. در آن زمان او براى من احترام خاصى داشت و در مجالس خود به من اولويت مىداد. اما بن لادن يگانه شخصى است كه نمىخواهد از ديگران متأثر شود، بلكه خود را پيشواى همه مىداند و خوش دارد كه مردم به دنبال او روند. شايد رشد و نمو او در محيط يك خانواده ثروتمند و نامدار در اين خصوص نقش داشته باشد. در هر حال او يك انسان مستقل از لحاظ انديشه و برداشت بوده و در عين حال سرسپرده جهاد و مبارزه مىباشد. وقتى مىخواست در جهاد افغانستان شركت كند، بسيارى از مردم از او خواهش نمودند تا شخصاً به صحنه نرود. بلكه در كشورش بماند و به جهاد مردم افغانستان، كمك مالى نمايد و از اين طريق در جهاد سهم فعال گيرد. اما او به آنها گوش نداد و تصميم خود را گرفت. چون او مىخواست كه رهبر باشد نه پيرو!

- وقتى بن لادن قصد رفتن به سودان را كرد، آيا از تو خواست تا با وى بروى؟

- تا پيش از رفتن او به سودان، من هميشه با او در تماس بودم و همواره او را مىديدم. در آن زمان بعضى از تندروان مصرى به او منحيث عميل حكومت و اجنت استخبارات نگاه مىكردند. وقتى حوادث عراق به وقوع پيوست، اسامه بن لادن از طريق سخنرانى و تبليغات به جلب و بسيج مردم عليه رژيم صدام حسين آغاز نمود تا بالاخره اين نوع تحركات وى از جانب دولت متوقف و بعضى از طرفداران او بازداشت شدند و خودش نيز چندين بار توسط مراجع امنيتى، مورد بازجويى و تحقيق قرار گرفت. اين همه باعث شد تا او از وضع ناراض شود و خود را در مضيقه بيند. لذا در فكر خروج از كشور گرديد و حتى موضوع را شخصاً با من نيز در ميان گذاشت، ولى من در اين مورد با او موافق نبودم و به او مشوره دادم كه ما نبايد از كشور خود خارج شويم. چون اين كشور، زادگاه ما و مهد اسلام و سرزمين حرمين بوده و نمىتوان جايى بهتر از آن يافت. بن لادن از لحاظ علوم شرعى بالاى من سخت اعتماد داشت و به من منحيث مفتى و يا تيوريسن مذهبى خود نگاه مىكرد، چون خودش عالم شرعى نبود.

- وقتى شما نوارهاى او را مىشنويد، آيا در لحن صداى او تغيرى احساس مىكنيد؟

- از لحن صداى او احساس مىكنم كه سالخورده شده است.

- آيا احساس نمىكنيد كه غمگين است؟

- هرگز! چون او معمولاً يك انسان مطمئن و دلپر بوده و از مرگ نمىهراسد، بلكه خودش به سراغ مرگ مىرود و هواى شهادت را دارد.

- پس چرا در وقت حمله امريكا بر افغانستان، ترجيح داد كه هزارها نفر كشته شود و خودش نجات يابد؟

- من با اين نظر موافق نيستم و مىدانم كه او شهادت مىخواهد، اما طرز تفكر او فرق مىكند. وقتى امريكا عليه افغانستان حمله نمود، از يك طرف اسامه بن لادن تحت فرمان طالبان قرار داشت و با ملاعمر منحيث اميرالمؤمنين بيعت كرده بود و از جانب ديگر درست پس از سقوط و فروپاشى رژيم طالبان بود كه بن لادن تغير استراتيژى داد. حتى از نقطه نظر نظامى نيز معقول نبود كه او به تنهايى در صحنه باقى مىماند، بلكه بايد عقب نشينى مىكرد تا دست به سازماندهى مجدد بزند و ابتكارات تازه اى را روى دست گيرد. من اسامه بن لادن را در اوج جنگ ها مىديدم كه هراس را به دل راه و فرار را بر قرار ترجيح نمىداد. بارها او را مىديدم كه به تنهايى در مقابل تانك هاى روس ها ايستاده تا عقب نشينى مجاهدين را تحت پوشش قرار دهد و خودش آخرين كسى مىبود كه عقب نشينى مىكرد.

- از جمله دوستان قديمى او چه كسانى با او باقى مانده اند؟

- هيچيك از دوستان و همرهان قديمى با او نمانده اند. اكثر كسانى كه در زمان جهاد افغانستان در صحنه حضور داشتند، همزمان با بروز فتنه داخلى ميان مجاهدين به كشور خود برگشته و زندگى عادى خود را از سر گرفتند. چون نمىخواستند كه خود را در فتنه شريك سازند. اما مشكل اسامه بن لادن اين بود كه در فتنه نيز خود را دخيل ساخت و در جنگ هاى ذات البينى افغان ها طرف قرار گرفت. توصيه هميشگى من براى آنعده از عرب ها كه مىخواستند در زمان طالبان به افغانستان بروند، اين بود كه از طرف من به اسامه بن لادن بگويند كه دست از مداخله در جنگ داخلى افغانستان بكشد و در اين فتنه طرف قرار نگيرد و به نفع يك جهت عليه جهت ديگر نجنگد.

- نظر شما در مورد سازمان القاعده چيست؟ آيا مىتوان آن را يك سازمان واقعى داراى بستر نظامى منظم خواند؟

- شك نيست كه شرايطى به سطح منطقوى و بين المللى به ميان آمد كه بالاخره سبب شد تا اين دسته از مردم با انگيزه هاى خاصى دور هم جمع شده و همچو يك تشكلى را به وجود آورند كه بدون شك يك سازمان واقعى است.

- اما يك سازمان مبتنى بر خشونت؟

- خشونت يكى از وسايل عمده القاعده و جزء مهم استراتيژى آن مخصوصاً در مبارزه عليه امريكا و همپيمانان آن در جهان به حساب مىرود. آنها استفاده از خشونت و كشتار را بكلى مشروع دانسته و آن را يكى از اشكال جهاد تلقى مىكنند.

- حملات انتحارى را كه منجر به قتل صدها بيگناه در مقابل يك و يا چند امريكايى مىگردد، چگونه توجيه مىكنند؟

- به نظر من قضيه حلال و يا حرام بودن عمليات انتحارى نزد آنها مطرح نبوده، آنچه اين عمل را توجيه مىكند، عمدتاً هدف است. مثلاً كشتن انسان مسلمان را بدون سبب، گناه بزرگ مىدانند.

- به نظر شما آيا بن لادن در مرحله كنونى به چنگ تندروان مصرى افتاده؟

- آرى، چون او فعلاً در بستر فكرى و ايديولوژيك گروه الجهاد مصرى بكلى ذوب شده و در چوكات برنامه هاى آنها حركت مىكند.

- فرجام بن لادن را چگونه ارزيابى مىكنيد؟ آيا ممكن است عاقبت خسته شود و بالاخره تن به تسليم دهد؟

- اين يكى از محالات است. من با اطمينان مىتوانم بگويم كه اسامه بن لادن تا لحظه مرگ خواهد جنگيد، حتى ولو كه هيچ كس با او باقى نماند.

- آيا اعضاى خانواده اش او را همراهى مىكنند؟ آيا شخصاً درباره او اطلاع تازه اى داريد؟

- نه خير! چون همزمان با حمله امريكا عليه افغانستان و حوادث توره بوره كه منجر به لادركى بن لادن گرديد، اطلاعات در باره او نيز بكلى قطع شده و امكان تماس هم وجود ندارد. البته قبل از اين حوادث، اعضاى خانواده او به شمول همسر و فرزندانش در مجموع با او همراه بودند كه بعداً بعضى از فرزندان او منجمله پسر بزرگ او به نام عبدالله به وطن برگشتند و فعلاً در اينجا زندگى مىكنند. اما از متباقى اعضاى خانواده او اطلاعى در دست نيست كه آيا در پاكستان زندگى مىكنند و يا با خود او مخفى مىباشند.

- دوباره به موضوع احمد شاه مسعود برمىگرديم. مىخواهم بپرسم كه چگونه با او معرفى شديد و بالاخره مورد اعتماد او قرار گرفتيد؟

Keine Kommentare: