Dienstag, 20. März 2007

گويند شد بهار ، ولى كو بهـــــار ما ؟




بهار اسيران

سيد نورالحق صبا


گويند شد بهار ، ولى كو بهـــــار ما ؟



كو لاله غير خون جگر در كنـــــار ما ؟



آتش گرفته شاخهء ما برگ وبار مــــا



از اشــــكها ى ديده بود آبشــــــار ما



شد پايمــال زاغ وزغن ســـبزه زار ما



بشكسته شيشه هاى دل داغدار ما




كو خانهء كه شاهد بانگ عزا نشد؟



كو آشيانهء كه در او ناله ها نشد؟



آن لانه كو كه داغ زداغ فنا نشد؟



آن كوچه كو كه در تب آتش رها نشد؟



غير از شكنجه هيچكسى يار ما نشد



اينست از جفاى فلك كار وبار ما







در شهر وروستا همه جا جوى خون نگر



هر خانه از هجوم مهاجم نگون نگر



در هر سرى زدرد اسارت جنون نگر



آزاده گان به بند غلامان دون نگر



چشمان مادران همه جا لاله گون نگر



آرى چنين دميده گل نو بهار ما







كشور نگر، چسان همه درياى خون شده



بنياد زنده گى بنگر واژگون شده



گلشن ببين كه گر چه بهارست چون شده



صحرا زخون لاله رخان لاله گون شده



شهر هرى خرابه زدونان دون شده



بر خاك غم نشسته نگر قندهار ما







از توسن حيات بجز نقش پا نماند



در شهر ها بغير نفير فنا نماند



آهى در اين بساط تهى از صدانماند



آن شوكت گذشتهء ما وشما نماند



حتى يكى از آن همه ياران ما نماند



دردا ! چسان بر آمده دود از دمار ما







اى مرغ شب زبام دلم بال وپر گشا



رنگ سحر دميده تو بال سفر گشا



دربان آفتاب ! برين خطه در گشا



دروازه هاى رحمت خود بيشتر گشا



گنج گهر برين همه آسيمه سر گشا



تا بشكند طلسم غم وانتظار ما

Keine Kommentare: