Montag, 19. Februar 2007

و عشق آمد و نبض زمان دگر گون شد

بدون شرح

... و عشق آمد و نبض زمان دگر گون شد
<< جهان قيافه ی ديگر گرفت >>ومجنون شد
دو شاعر از لب داغ خدا دميده شدند
وعشق بار گرانی به دوشش افزون شد
يکی ش مرد ، که پابند عشق خود شده بود
دلش شبيه اناری ترک ترک خون شد
و زن ؛ که پلک زد و پشت چشم نازک کرد
و دل به مرد سپرد و براش خاتون شد
خوشش نيامدو ... شاعر به درد سر افتاد
بدون چون و چرا از بهشت بيرون شد
<<لقد خلقناالانسان فی کبد>>را خواند
از آن به بعد جدايی در عشق قانون شد
خدا به عهد خودش پشت پا نخواهد زد
قسم به ذات خودش خوردو بعد مديون شد ـ
که خواب عاشق و معشوق را بياشوبد
و ... سرنوشت ، معمای چرخ گردون شد ...
و شعر آمد و تسکين درد عاشق بود
جهان شاعر از آن پس هميشه موزون شد
بدون پلک زدن پای جاده ها دق کرد
و خسته پا شد و راهی کوه و هامون شد
ميان متن نفس گير و کلمه های لجوج ـ
بهشت گمشده را ؛ هی سرود و داغون شد
و کم کم از سر ناچاری از نفس افتاد
و دلخوش از شب وشعر و شراب و افيون شد
*‌*‌*
و ... عشق ، رمز همين زندگی و مرگش بود
که تا ابد مرض شاعران مجنون شد

Keine Kommentare: