شعر: ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید
حافظ
ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزیدشاهدان در جلوه و من شرمسار کیسهامقحط جود است آبروی خود نمیباید فروختگوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوشبا لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغدامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باکاین لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفتعدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشقتیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
وجه می میخواهم و مطرب که میگوید رسیدبار عشق و مفلسی صعب است میباید کشیدباده و گل از بهای خرقه میباید خریدمن همیکردم دعا و صبح صادق میدمیداز کریمی گوییا در گوشهای بویی شنیدجامهای در نیک نامی نیز میباید دریدوین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دیدگوشه گیران را ز آسایش طمع باید بریداین قدر دانم که از شعر ترش خون میچکید
ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزیدشاهدان در جلوه و من شرمسار کیسهامقحط جود است آبروی خود نمیباید فروختگوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوشبا لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغدامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باکاین لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفتعدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشقتیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
وجه می میخواهم و مطرب که میگوید رسیدبار عشق و مفلسی صعب است میباید کشیدباده و گل از بهای خرقه میباید خریدمن همیکردم دعا و صبح صادق میدمیداز کریمی گوییا در گوشهای بویی شنیدجامهای در نیک نامی نیز میباید دریدوین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دیدگوشه گیران را ز آسایش طمع باید بریداین قدر دانم که از شعر ترش خون میچکید
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen