Montag, 19. Februar 2007

شعر: ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید


حافظ
ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزیدشاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه​امقحط جود است آبروی خود نمی​باید فروختگوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوشبا لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغدامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باکاین لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفتعدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشقتیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
وجه می می​خواهم و مطرب که می​گوید رسیدبار عشق و مفلسی صعب است می​باید کشیدباده و گل از بهای خرقه می​باید خریدمن همی​کردم دعا و صبح صادق می​دمیداز کریمی گوییا در گوشه​ای بویی شنیدجامه​ای در نیک نامی نیز می​باید دریدوین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دیدگوشه گیران را ز آسایش طمع باید بریداین قدر دانم که از شعر ترش خون می​چکید

Keine Kommentare: