Mittwoch, 14. Februar 2007

دموکراسی مسلح در افغانستان



رزاق مأمون
بازگشت دور تازهء نگرانی و اضطراب در افغانستان، به بازگشت طالبان در جنگهای چریکی در مناطق عمدتا جنوب و شرق رابطه دارد. اما فضای کنونی برای دو باره آفرینی طالبان، آن هم با عبا قبای دیروزی ، نه برای پاکستان ، نه درافغانستان و نه هم برای غرب کدام جاذبه یی ندارد. این شاید نمایش یک بازگشت تهدید آمیز در بازی های سیاسی دراز مدت باشد. توضیح دلایل اصلی ظهور این چنینی طالبان برای مردم نکته تازه نیست ، اما یک نیاز اساسی است.
طالبان دیروز، قوه قهریه یی بودند برای احیای قدرت سنتی میراثی کاملا یک دست درافغانستان به شیوهء نادرشاه و اهرم دم دستی بود برای پاکستان که امنیت دهلیزو عقب گاه افغانستان را کاملا به سود خود و بازار های آسیای میانه را عرصه جولان سرمایه داری نوخاسته خویش تلقی میکرد. هردوی این پندار ها محقق نشدند و بدتراز آن ، پای امریکا و غرب به طور مستقیم درین میدان کشیده شد .
پاکستان به وضوح ازین حوادث غافلگیر شد. پس حفظ استراتیژی اصلی و تبدیل تاکتیک ها درمحور افغانستان در دستورکارگرداننده گان سیاسی آن کشور است. طالبان امروزی ، بازیچهء دست غرب از یک سو، و ابزار ارزان و مؤثری دردست کشورهای منطقه به خصوص پاکستان برضد زورگویی های امریکا وغرب است .
امریکا به طالبان نیازمقطعی دارد. اگر منافع امریکا و پاکستان درافغانستان از بسا جهات با هم مرتبط اند ، انهدام طالبان به نفع امریکا و پاکستان لزومی ندارد و نباید درین کار عجله کرد.
سوال این است که آیا افغانستان درموقعیتی قرار دارد که جبرا به پنج سال پیش برگردانده شود؟
افغانستان به دلایل زیر،هرگزبرای طالبان رها نخواهد شد.
یک :
افغانستان از رهگذر اجتماعی و سیاسی درموقعیت جدید است و عضو آسیایی کشور های اروپایی و پایگاه امریکا به حساب میرود. افکار عامه غرب هرگزحاضر نیست تا سرمایه های شان را به کار اندازند تا وحشت دیروزی طالبان درافغانستان دو باره برقرار شود.
دو :
طالبان نیروی نظامی و قومی تعیین کننده نیست. نیروهای ضد این گروه درتمامی عرصه های سیاسی ونظامی حضور دارند. پافشاری براحیای قدرت این گروه ، به معنای اعلام جنگ با سایر نیروهایی است که سال ها با این گروه جنگیده اند. علاوه برآن ، غرب به دنبال وضعیتی است که فراتر از دو باره سازی حکومت طالبان است ومأموریت این گروه درشرایط جدید به تعریف جدیدی نیاز دارد.
سه :
مخالفان منطقه یی و وچهار کشور همسایه افغانستان ( ایران، تاجکستان ، ازبکستان و ترکمنستان ودر عقب آن روسیه وهند ) علاقه مند برجسته شدن این گروه نیستند و با آن ازهر طریق ممکن به مقابله برمیخزند.
چهار:
نقش طالبان درحال حاضر بیش از یک قوه فشار جانبی درمعامله های دراز مدت نیست. امریکا با تقویت این گروه نمیخواهد که حساسیت های دوام دار را برضد حضور ماجراجویانه خود درافغانستان تحریک کند.
پنج :
گروه طالبان جزو لاینفک سازمان القاعده به شمار میرود. اوج گیری حضور آنان، بدنهء غیرعربی القاعده را تقویت کرده و القاعده فرصت میابد که به پایگاه بومی خود ( جغرافیای پیچیده افغانستان ) برگردد.
بدین ترتیب تنها کشوری که از قدرت و نفوذ طالبان درافغانستان منافع حیاتی خود را میتواند بیمه کند، پاکستان است. بازگشت احتمالی طالبان درحیات سیاسی افغانستان برای مردمی که نسبت به آینده شان نگاه خوش بینانه دارند، عمیقا ترسناک واغوا کننده است اما برای نیروهای بین المللی که اکنون با قدرت پیچیده و مصممی مانند پاکستان ( که به هیچ وجه درین کارزار تنها نیست) رو به رو اند، یک آزمون تلخ است.
گذر ازین آزمون با اشکال پیچیده یی همراه است .عقب نشینی های موقتی، سازش های کوتاه وهمچنان ادامه حملات مرگبار بر ضد دسته های مسلح طالبان شامل این آزمون خواهد بود. اما معلوم نیست که غرب تا چه زمانی به چنین روش های فرسایشی ادامه خواهد داد ؟ به نظرمیرسد که غرب به خصوص دموکرات های امریکا ، هم اکنون خود را آماده میکینند تا بهای تلاش های ناکافی وکم توجهی درامر بازسازی ، سخاوت های شبیه به باج دهی برای پاکستان، محو تروریزم واز دست رفتن برخی فرصت ها در افغانستان را نیز بپردازد.
تلاش هایی درجریان است تا خطوط اساسی برخورد جدید با چالش افغانستان طی ماه های آنده روشن شوند. نکته عمده درین تلاش های ، تعیین نگاه نو ودریافت تعریف کم خطر تر از گروه طالبان است. این یک سوال اساسی است که آیا غرب واقعا نشانه های همزیستی با طالبان پیرو القاعده را دریافته وبه آن اعتماد کرده است؟
تا زمان اجرایی شدن برخورد جدید با عنصر شورش درافغانستان ، نیروهای بین المللی ازروی ناگزیری ترجیح میدهند که درمیدان های جنگ ، فشار خود بر دسته های نظامی طالبان را حفظ کنند. غرب دریافته است که این یک دریافت جدید با شورش طالبان نیست که آنان را با رشته های سازش با طالبان گره میزند. این دریافت، درنوع خود فشار جدی جانب پاکستان است که سعی دارند عنصر طالبانیزم را با وعده ها و نمونه سازی های بی حاصل، به عنوان نیرویی که غرب میتواند آن ها درمسیراهداف خود به کارگیرد ، بی آن که ضرری برای شان داشته باشد، آرایش صلح آمیز ببخشد. تا اندازه یی درین مسیر پیشرفت هایی حاصل شده است. غرب اکنون به این نتیجه رسیده است که ختم شورش درافغانستان راه حل نظامی ندارد. شورش به خودی خود تنها وجود طالبان نیست. اشکال ناامنی و شورش ریشه های غیر طالبانی هم دارد اما پاکستان این پوشش را ماهرانه حفظ کرده است تا نشان دهد که شورش یعنی طالبان و مقابله غیرنظامی با این شورش ، به معنای ایجاد ساختار مشارکتی قدرت سیاسی با محوریت طالبان است. غرب درجستجوی پاسخ اصلی است وهرچند پاکستان خطرنزدیک شونده برضد سیاست های خود از سوی جامعه جهانی را احساس کرده است اما مقامات غرب هیچ گاه حاضر نیستند ناگفته های خود را به پاکستان فاش کنند. جامعه بین المللی درتلاش است تا بحران افغانستان را که به بحران فراگیر منطقه یی تبدیل شده است ، نه به شیوه پاکستان بل ، درچهارچوب عملیاتی کردن نگاه های درازمدت خود خاموش کند. پاکستان براین خطرآگاه است و گمان میرود که دربرابر طرح غربی درافغانستان با تمام نیرو مقابله کند. این مقابله دربهار امسال با مشخصه های درشتی نمودار خواهند شد. امریکا و غرب هنوز هم به پاکستان به عنوان یک تخته خیزو نقطه استقرار حیاتی درمنطقه نگاه میکنند و اقبال حکومت داران افغانستان برای سرکوب ویا به ذلت کشیدن پاکستان، درکوتاه مدت بسیار ضعیف خواهد بود.
گذشته ازین ، پاکستان به عنوان طراح و عامل فشار درامر قناعت دادن غرب درمورد ضرورت تغییر رفتار با طالبان ، هنوز هم کارت برنده را درمذاکرات با غرب دردست دارد. سیاست گزاران این کشور، با عبور از کوره راه های دپلوماسی فرسایشی ، اکنون در بازی افغانستان با جسارت بیشتری عمل میکند. این کشور از برکت نا آشنایی غرب با خصوصیات حوادث و گذر از عجولانه از دهلیز پاکستان به سوی افغانستان وسپس چرخش به سوی عراق ، به طورآشکار از ترس های اولیهء پس از حمله بر برج های نیویورک فاصله گرفته است.
در یک روند نسبتا طولانی ،افزایش تلفات نیروهای بین المللی درافغانستان سبب شد تا مقامات نظامی غربی به تدریج با استراتیژی پاکستان وتعاریف آن کشور از جنگ افغانستان همنوایی نشان دهند.
وضعیت جدید ظاهرا شرایطی را آماده کرده است که براساس آن استراتیژی مبارزه با تروریزم بدون رضایت کامل پاکستان ازین روند ، نوعی خیال پردازی جلوه گر شود. حالا این احتمال قوت گرفته است که حاکمیت ضعیف کنونی درکابل ممکن است درانکشافات بعدی تا اندازه زیادی نخستین قربانی نگاه جدید دربرابر طالبان خواهد بود. پاکستان با درک این نکته گام اساسی را به هدف کنار زدن تیم حکومتی درکابل از مسند قدرت وجایگزینی ملاعمر ویا دست کم گلبدین حکمتیار را به جای او ، به جلو برداشته است.
تفسیر فشرده مجموعه این جریان چنین است:
غرب تازمان فرصت های مساعد ، به بهای از دست دادن پاکستان، از افغانستان حمایت نمیکند، ضمن آن که نمیتواند افغانستان را مانند گذشته به عنوان صحنه جولان گری های مستقل پاکستان قبول کند.
این منطق از زمان ایجاد پاکستان در نیمه اول قرن بیست، تا کنون درسیاست غرب بدون تغییر باقی مانده است.حکومت های مختلف درافغانستان هیچ گاه نتوانسته ویا نخواسته اند تا درارزیابی موقعیت سیاسی، اقتصادی و جغرافیایی منطقه ، باچشم باز و مغز سرد عمل کنند. مضمون انتظارات، تلاش ها و طلب ترحم آنان از غرب این بوده است که چرا قدرت های غربی از درد های سیاسی افغانستان درقبال پاکستان که به درد بی درمان استخوان شباهت دارد، احساس درد نمیکند. این مسأله همیشه فراموش شده است که غرب نیازی به منزوی کردن و یا عصبانی کردن پاکستان را ندارد . شاید همچنان ضرور است تا مدرس تاریخ برای گشایش دریچه ذهن مقامات افغانستان وقت بیشتری را ضایع کند.
کم توجهی به استحکام و پخته سازی ساختار های اقتصادی و تأمین خدمات اجتماعی در سطح ملی و تاختن و دندان خایی نسبت به پاکستان، همان میراث عادتی سیاست گزاران سلطنتی دورهء جنگ سرد است که مقامات کنونی کابل نیزدرهمان مسیرگام برمیدارند. اعتراف به این واقعیت که بنیاد سیاست افغانستان از ابتداء کج گذاشته شده است ، شهامت میطلبد. این شهامت هیچگاه اززبان سیاست گزاران افغان بیان نشده است. خصوصا درصدسال اخیرهرچند پایه های استبداد بر زمینه ضعیف اجتماعی ، اقتصادی و جغرافیایی کم وبیش استوار باقی ماند، اما تشکیلات حکومتی سست بنیاد ( میراث 50 سال حاکمیت دود مان سلطنتی ) با اندک تکانه یی از سوی امواج سیاستهای گروهی داخلی و منطقه یی ، ابتداء درز برداشت و سپس درهم شکست.
علت اصلی، فقدان زیربنای ملی بود که حالا نیز وجود ندارد.
در شرایط انزوای دردناک تاریخی و محاصره جغرافیایی ، هیچ نهادی نمیتواند به طور مستقل ایجاد شود، حتی نهاد های ضد مردمی ( نظیر روی کارآمدن نادرشاه به وسیله پول انگلیس و جان فشانی قبایل ) که درچهارچوب های تنگ استبداد شکل میگیرند، خصلتی مستقلانه ندارند و سرچشمهء آن دراختیار بازیگران قدرت مند قرار میگیرد.
افغانستان امروز با چنین پیشینهء تاریک درگرداب بازی های جدید افتاده است.
امریکا چند اندام از کارافتاده ، نا کار آمد و رخوت زدهء اقشار سیاسی و نظامی را درسال 2001 در کنار هم قرار داد و آن را به نام " اداره مؤقت" درافغانستان به دنیا معرفی کرد. این روند بسیار عجولانه و به دور از برنامه ریزی مؤثر انجام گرفت. درین اندامها ، گروپ های خونی مختلفی وجود داشت که بعدا جراحان نا آشنا با ساختار اندام های شرقی ، کارد و چنگال برداشتند و برای کسب اعتماد پاکستان و خشنود کردن پشتون هایی که پس ازسرنگونی طالبان خود را منزوی شده تصورمیکردند، بخش نظامی این اندام ناساز ( جبهه متحد ضد طالبان ) را به گمان آن که درشرایط جدید هرلحظه قادرند امنیت را اخلال کنند، از تپش بازداشتند. امریکا تصور کرد که به حیات طالبان نقطه پایان گذاشته شده است وبه جای آن پروژه افغانستان را با اقدامات ضروری و تکمیلی شکل نهایی ببخشند به سوی عراق تاختند. اکنون این تشکیلات مونتاژی که از اول کار نیز براساس تجارب شبیه سازی از نسخه های اصلی ساخته نشده بود، میان مرگ و زنده گی دست و پا میزند.
فکر میشد که پیروزی بزرگ درعراق ، شکست و ریخت های سیاسی و امنیتی درمحور دست دوم ( افغانستان ) را تحت شعاع قرار خواهد داد ویا پیروزی درافغانستان ، گام آغازینی به سوی پیروزی های بزرگی خواهد بود که باید در عراق بدان دست یافت. درین مدت، القاعده ، طالبان و استخبارات پاکستان دو باره سربرآوردند و به چالشی خطرناکتر از گذشته بدل شدند. ظهوردو باره طالبان و القاعده درافغانستان این بار با خطرکامل همراه است:
حملات انتحاری!
کابوسی که درگذشته مبارزاتی طالبان وجود نداشت. درحال حاضر در عقب این کابوس احتمالا چندین کشور مخالف حضور امریکا درمنطقه کمین گرفته اند. واقعیت ، چهرهء اجتناب ناپذیر خود را نشان داد. فرضیهء پیروزی بزرگ در عراق نه تنها هنوزمحقق نشده است، بل ، هیولای خطر بزرگ و کامل به تازه گی آشکار شده است.
پاکستان به عنوان پدر طالبان ازبرکت اشتباهات غرب درحجله بخت نشسته است وآرام آرام به سوی منزل مقصود ره می پیماید.
اکنون لازم است تا نگاه ها به افغانستان تغییر یابند. نتایج مطالعات کلیشه یی و نگاه از بالا به قضایای این کشور درگذشته نیز فاجعه به بار آورده است . تجاوز شوروی دردهه هشتاد وتلاش برای طالبانیزه کردن هویت افغانستان در دهه نود میلادی ، مصداق این نظر اند.
سرنوشت سازی های غیرطبیعی برای افغانستان همواره درگرو حوادث ناگهانی قرار داشته است . به خاطر احتراز از انفجار های اجتماعی که برنامه ریزی های پرهزینه را یک سره باطل میکند، باید به محاسبه های یک جانبه وغرض آلود یک کشورهمسایه یا یک جریان قومی مشخص به دیده شک نگریست.
یک نظریه مطرح درخصوص ایجاد تحولات مفید درافغانستان که خطر تروریزم برای تمدن بشری را بتواند کاهش دهد ، این است که نباید به افغانستان امروز به چشم دیروز نگاه کرد. عملیاتی کردن تحولات طبیعی که صلح منطقه یی را به طور پایدار ضمانت کند، با عبور از دهلیز دیدگاه های پاکستان و نگرش های تک قومی ، نتایج سودمند و دراز مدت نخواهد داشت.
چهره بیرونی افغانستان امروز، چنین است که این کشور به حیث تولید کننده تروریزم و تریاک عملا مانند بارسنگینی بر دوش جامعه بین المللی قرار دارد. اگر قرار است دنیا با هیولای مهار ناشده تروریزم دست وپنجه نرم کند. ناگزیر است همین حالا درافغانستان ( پایتخت استراتیژیک القاعده ) بجنگد تا تمدن خود را بیمه کند.
با این اوصاف ، نشانه هایی وجود دارد که جامعه جهانی اندک اندک قانع شده است که به جای درگیری کامل با بلای ترور و تریاک راه سازش و مفاهمه را نیزصاف نگهدارد. پاکستان حق دارد که این پیروزی را برای خودش جشن بگیرد. پاکستان درجبهه پیچیده دپلوماسی و انتحار، نشان داد که محاسبه غربی ها و کم توجهی به نفوذ تعیین کننده پاکستان درمحور افغانستان تلفات نظامیان را افزایش میدهد. بدین ترتیب آیا غرب تا پایان ماجرا به دنبال پیروزی کامل به هر قیمت ممکن درچهار راه افغانستان خواهد بود؟به این سوال هیچ کسی حتی خود غربی ها که بدون شک خود را مالک پیروزی کامل نمیدانند، قادر به ارائه جواب قطعی نیستند.
اکنون غرب برای آن که افغانستان را از دست ندهد، ظاهرا حاضر است ازدهلیزهای متفاوتی برای گشایش بن بست درین کشورعبور کند. این نشانه پیشرفت است اما مشکلات اصلی هنوز رفع نشده اند و همچنان به باوربرخی آگاهان امور ، غرب فرصت های مهمی را درافغانستان ازدست داده است.
شناخت منابع غرب از افغانستان نسبت به شناخت پاکستان ازین کشورناقص است.این شناخت عمدتا به دلیل سرعت حوادث پس از یازده سپتامبر و برداشت های سنتی ، برپایه تحقیقات مستقل استوارنیست. نکتهء با اهمیت این که بخش های اساسی اطلاعات در باره افغانستان خصوصا درزمینه بافت اجتماعی و سیاسی و لایات شمالی افغانستان ، بنا به عادت یا از روی ناگزیری ، از فلترتفکرات پاکستانی گذرانده میشوند.
هنگامی که سربازان امریکایی ازسال 2001 به بعد بدرفتاری با غیرنظامیان درجنوب افغانستان را بدون توجه به عواقب خطرناک آن ادامه داده و فرهنگ محلی و اساسات مذهبی را مورد اهانت قرارمیدادند، مقامات پاکستان با خاموشی رضایت آمیز، ماهرانه خود را کنار میکشیدند، تا نیروهای امریکایی هرچه بیشتر با ساکنان جنوب درگیر شوند تا وابسته گی غرب به طرح های تغییر ناپذیر پاکستان درمورد افغانستان برجسته تر شود. پاکستان اکنون آموخته است تا نارضایتی عمیق و ریشه دار خود را درین مورد که همکاری با غرب درمبارزه با تروریزم به هیچ وجه تنها به معنای دنباله روی نیست ، برای غربی ها آشکار کند.
سردرگمی امریکا و نیروهای غربی درعراق وکم و بیش در افغانستان به طور مستقیم برسیاست داخلی حکومت ضعیف درکابل اثرمیگذارد. دپلوماسی خارجی وداخلی کشور، همزمان با مواضع مشخص ناشده متحدان غربی ساعت به ساعت تغییرمیکند. این درحالیست که حکومت پاسخ گوی نیاز های اولیه مردم نیست و سطح حمایت مردم از نحوهء عمل این دستگاه پیوسته کاهش می یابد. این که سراسیمه گی غرب ، درواقع جزو بازی های پایان ناپذیر فراتر از افغانستان است ، روند سامان دهی امور داخلی کشور را مختل کرده است و حکومت نیز مانند سال های پس از سرنگونی طالبان با دلگرمی عمل نمیکند..
علی رغم این وضعیت روز تا روز حقایقی بر ذهنیت غرب سنگینی میکند که اهمیت افغانستان در بسا جهات از جمله کارزار مبارزه با تروریزم بیشتر از عراق است . سررشته فروپاشی برج های نیویورک در افغانستان بود نه در بغداد .القاعده بین المللی هنوز هم افغانستان را پایگاه مناسبی برای خود به شمار می آورد. غرب باید مردم را درمنافع خود درافغانستان شریک کند. مردم باید به حد کافی نسبت به مأموریت نیروهای جهانی احساس مالکیت کند. آیا مصرف غیرمجاز و صرفا شعاری دموکراسی ، حقوق بشر و آزادی درافغانستان با اعلام آتش بس با طالبان والقاعده در وزیرستان شمالی پاکستان و نسخه برداری آن برای افغانستان تا چه میزانی میتواند با منافع غرب درمنطقه متناسب باشد؟

Keine Kommentare: