Samstag, 17. Februar 2007

مجاهدین و دولت سازی


بحث مجاهدین در روند دولت سازی یکی از مباحث پیچیده و پر ابهامی است که در دیدگاه های مختلف، با ناهمگونی و تفاوت مورد بررسی و ارزیابی قرار میگیرد. نقش مجاهدین در پروسۀ دولت سازی و دولتداری، درکمبود ها، ناتوانی ها و ناکامی های آنها مشخص می شود؛ اما نکتۀ قابل تحلیل در این پروسه، ریشه یابی و درک دلایل و عوامل این ضعف ها و شکست ها است.
مجاهدین یا حد اقل برخی از عناصر و گروه های مجاهدین در ریشه یابی ناتوانیها و ناکامیهای خود به مسایل احساسی و عاطفی می چسپند. احزاب مجاهدین و رهبران شان یا همدیگر خویش را مسئول می پندارند و یا دشمنان گوناگون جهاد و اسلام را مقصر تلقی میکنند.
در حالیکه افراد و حلقه های دگر اندیش و مخالف افکار و باور های مجاهدین از گروه های چپ و کمونیست تا عناصر و حلقه های لیبرال و سیکولرطرفدارغرب و همچنین تحلیلگران و محققین خارجی دلایل و عوامل دیگری را دراین ناتوانی و شکست دخیل و اثر گزارمی دانند. آنها عوامل اصلی شکست مجاهدین در دولت سازی و دولتداری را به التزام و باورهای دینی و مذهبی مجاهدین در امور دولت و سیاست ارتباط میدهند. برمبنای این دیدگاه، مجاهدین با اعتقاد به سیاسی بودن و آیدئولوژیک ساختن اسلام در حالی به ایجاد و تشکیل دولت اسلامی تلاش کردند که اسلام در بطن خود دارای ضعف ها و ناتوانی های غیر قابل اصلاح در ایجاد دولت و نظام دولتی میباشد. درحالیکه دولت و ایجاد نظام و ارگانهای دولتی بخصوص با ویژگیهای امروزینش یک پدیدۀ مدرن محسوب می شود، ولی اسلام به عنوان دین که در شرایط ماقبل مدرن وتجدد به ظهور رسید از توانایی ساختن دولت و نظام دولتی محروم است. افزون براین، اسلام در درون خود انباشته از تضاد ها و تناقضات فراوانی است که تشکیل دولت و نظام دولتی و سیاسی اسلامی را به یک معضل و حتی معمای غیرقابل حل تبدیل می کند. در نتیجه گیری این برداشت و اندیشه های مخالفان و دگراندیشان، احزاب و گروه های جهادی در حالی برای ساختن دولت اسلامی تلاش کردند که اصلاً چنین پدیده ای را نمیتوان از اسلام بیرون آورد و آنرا در جامعه و کشوری تحقق بخشید. آنگونه که "اولیویه روه" نویسندۀ فرانسوی میگوید:« سازمان های اسلامیست معاصر (مجاهدین افغانستان به خصوص احزاب اسلامی که بنیاد وگرا و اخوانی گفته می شوند شامل این نامگذاری نویسندۀ فرانسوی می شود و اشارۀ موصوف با آنها نیز است) ، دراسلام در جستجوی نه تنها مذهب(دین) میباشند بلکه سعی دارند تا در آن یک آیدئولوژی سیاسی را نیز سراغ نمایند. . . . من همین حرکت را که اسلام را بمثابۀ یک آیدئولوژی سیاسی بکار میبرد"اسلامیزم" خوانده ام. . . . . شکست اسلامیزم در قدم اول یک شکست انتلکتویل(صفت روشنفکر) است، بدین معنی که مفکورۀ اسلامیست خود بخود بسوی نابودی در حرکت است و علت آن همانا تناقض داخلی اش میباشد. . . . درقدم دوم شکست اسلامیزم یک شکست تاریخی میباشد، نه درایران و نه در منطقۀ تحت کنترول مجاهدین افغانستان هیچگونه جامعۀ جدیدی ساخته نشد و حرفی از اقتصاد
اسلامی نیز درمیان نبود. » ( 1 )
اکبر گنجی ازمنتقدین و مخالفان دولت اسلامی ولایت فقیه در جمهوری اسلامی ایران به برداشت متفاوت از اسلام و در واقع تناقضات درونی اسلام اشاره میکند. هرچند او از ناتوانی اسلام در تشکیل یک دولت و نظام سیاسی مؤفق بگونۀ صریح و شفاف سخن نمیزند، اما اسلام را با بر شمردن ویژگی چهارگانه در واقع فاقد این توانایی معرفی مینماید. او با توضیح این چهار ویژگی که شامل دین بودن اسلام، ظهور آن در دورۀ ماقبل تجدد و مدرنیته، چند آوایی بودن وقرار داشتن در موضع دفاعی می شود از موجودیت سه گروه عمده در جنبش معاصر و امروزاسلامی نام میبرد که در تقابل هم قرار دارند. : اسلام بنيادگرايانه‎ (fundamentalistic)‎، سنت‌گرايانه‎ (traditionalistic)‎، و تجددگرايانه‎ ‎‎(modernistic). ( 2 )
البته بحث درمورد توانایی و نا توانی اسلام در تشکیل دولت و ایجاد نظام سیاسی موضوع این نوشته نیست. این امر نیاز مند یک بررسی گسترده، ژرف، مفصل و جدا گانه است.
صرف نظراز درستی و نادرستی باورها و برداشتهای مجاهدین و مخالفانشان درمورد نقش مجاهدین در دولت سازی ، نمیتوان دلایل و عوامل ضعف و شکست مجاهدین را در یک عامل محدود کرد و یا آنرا از یک زاویۀ خاصی به تحلیل گرفت. این ضعف و ناکامی به عوامل مختلف داخلی و خارجی برمیگردد. برای هر نوع بحثی در مورد نقش مجاهدین در دولت سازی، توضیح دو مطلب مهم به عنوان ویژگی و واقعیت عینی در جنبش مجاهدین یا احزاب و اسلامی که به تنظیم های جهادی نیز معروف هستند، ضروری به نظر می رسد. بدون توجه به این دو ویژگی نمیتوان به تحلیل درست و واقعی پهلوهای نقش منفی و یامثبت مجاهدین در پروسۀ دولت سازی دست یافت.
1 - مجاهدین؛ گروه های متشتت و غیر متشکل:
تصّورو برداشت ازمجاهدین، به عنوان احزاب وگروه های دارای افکار و اهداف همسان و همآ هنگ، غیر دقیق و متناقض با واقعیت های درون مقوله و پدیده ای بنام مجاهدین است.
مجاهدین از زمان شکل گیری شان که با حاکمیت حزب دمکراتیک خلق به این نام پا به عرصۀ فعالیت نظامی و سیاسی گذاشتند و سپس نام مجاهدین در دوران تجاوز نظامی شوروی به شهرت داخلی و بین المللی رسیدند و تا دوران حاکمیت و سقوط وتا اکنون نیزیک گروه فکری و سیاسی یکپارچه، و همآهنگ نیستند. نه تنها یکسانی و همآهنگی فکری و عملی درمراحل مختلف این دوره ها میان مجاهدین وجود نداشت، بلکه تضاد ها و تناقض های گوناگون و پر شماری در برداشت ها، دیدگاه ها و عملکرد های مجاهدین قابل مشاهده است. صرف نظر از دوران ظهور مجاهدین در میدان سیاسی و نظامی افغانستان پس از کودتای حزب دمکراتیک خلق و لشکر کشی شوروی، حتی جریان ونهضت اسلامی افغانستان درسالهای ماقبل از کودتای مذکوربمثابۀ سرچشمه و خاستگاه مجاهدین، باز تاب دهندۀ یک جریان و جنبش واحد و متشکل اسلامی نبود. در آن دوران آنچی که بنام نهضت و جریان اسلامی گفته می شود نه به عنوان یک حزب سیاسی متشکل و سازمان یافته تبارز کرد و نه یک تصویر شفاف و روشنی از نظام و دولت اسلامی برای رهبری و مدیریت جامعه و کشور ارایه داشت. تا اکنون نیز گروه ها و احزاب مجاهدین در افغانستان مؤفق به ارایۀ چنین تصویر و برنامه ای نشده اند. حتی گروه های مختلفی که در تضاد و تناقض هم به سر میبرند، در داخل مجموعه و محدودۀ گروه و تنظیم خود نیز از نظام ودولت اسلامی تصویر واحد و یکپارچه ندارند.
دیدگاه های متفاوت و نا پیوستۀ احزاب و گروه های مجاهدین ریشه درعوامل گوناگون دارد. عواملی که ریشه هایش را از یکسو در تفاوت و نا همسانی های مذهبی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی(تفاوت های زبانی، نژادی، قومی و قبیلوی) جامعۀ افغانستان میتوان سراغ کرد. از سوی دیگر نقش و نفوذ بیرونی را در این تفرق و اختلاف نیز نمیتوان نادیده گرفت.
هرگروه و حزب جهادی و اسلامی برغم ادعا های ظاهری، بار وابستگی ها و تمایلات مذهبی، اجتماعی و فرهنگی جامعۀ کوچک و محیط زندگی خود را درعملکرد سیاسی و اجتماعی خویش حمل میکرد. و حتی به بسیارسهولت سنت ها و رواج های قبیلوی را به عنوان افکار و مصالح دینی و مذهبی در عملکرد سیاسی خود منعکس میساخت. اگر بخشی ازدلایل و عوامل این تفرق و چند گانگی را به تعابیر مختلف از تعالیم و احکام اسلام و یا به چند آوایی بودن دین اسلام و یا قرائت متفاوت از اسلام بگذاریم ، بدون تردید بخش عمده و اصلی این نا همگونی و تفرق زاییدۀ ساختار بدوی و قبیلوی جامعه و کشور ما و عقب ماندگی های گستردۀ ناشی ازاین ساختار در تمام عرصه های حیات از جمله عرصۀ دین و مذهب است. حتی تأثیرات این ساختارو ذهنیت های ناشی از آن را در میان روشنفکران چپ و کمونیست کشور به وضاحت میتوان مشاهده کرد. به خصوص در میان اعضای حزب دمکراتیک خلق که یک ونیم دهه حاکمیت کشور را بدست داشتند. این واقعیت نشان میدهد که عقب ماندگی و ساختار قبیلوی جامعۀ افغانستان تأثیرات منفی خود را بروی افکاروعملکرد تمام گروه ها و احزاب سیاسی اعم از چپ وراست، با مذهب و لا مذهب گذاشته است و هنوز این گروه ها در تأثر از این ساختارقبیلوی و عقب ماندگی جامعۀ خود به سر میبرند.
با توجه به این تشتت و پراگندگی مجاهدین، حتی در برداشت ها و تفسیر های شان ازتعالیم واحکام اسلام است که رهبران و تنظیم های مختلف مجاهدین از دولت اسلامی و ویژگیهای این دولت تصویر متفاوت ومتعارض ارائه میکردند. یک رهبر و یک تنظیم اسلامی و جهادی مشخصات دولت اسلامی را یک چیز و رهبر و تنظیم دیگر چیز دیگر معرفی میکرد. شاید به عنوان یک خاطره مطلبی از نگارنده در این مورد جالب توجه باشد و عمق تصویرمتفرق و ناهمگون مجاهدین را ازدولت اسلامی متبارز بسازد. در اواخر ثور 1371 جمعی از اعضای فرهنگی مجاهدین از وزارت اطلاعات و فرهنگ که نگارنده نیز در میان آنان بودم نزد مولوی محمد یونس خالص رهبر حزب اسلامی شاخۀ خالص رفتیم. خالص آنروزها درکابل به سر میبرد. هدف آن بود تا موافقت مولوی خالص را برای ظاهر شدن زنان در پردۀ تلویزیون غرض خواندن خبر و مطالب دیگر جلب کنیم. وی در شورای رهبری آن وقت ظاهر شدن زنان را در تلویزیون مغایر با اسلام و خصوصیت یک دولت اسلامی خوانده بود. اما جناب مولوی خالص نه تنها دلایل این جمع را برای نطاقی زنان در تلویزیون نپذیرفت و آنرا غیر شرعی خواند بلکه در مورد اسلامی بودن و غیر اسلامی بودن دولت گفت: "په هغه دولت کی کمونیستان وی، شیعگان وی، سیکان او هندوان وی او به دفترونو کی زنان وی دا دولت اسلامی نه دی."( در آن دولتی که کمونیستان مشارکت داشته باشد، اهل تشیع وجود داشته باشد، سیک ها و هندو ها باشند و در دفتر ها زنان کار کنند ، آن دولت اسلامی نیست) . در حالیکه این تعبیر و برداشت خالص از اسلامی بودن دولت مورد قبول برخی دیگر از رهبران و احزاب جهادی نبود. مسلماً این برداشت و موضع گیری مولوی خالص به عنوان رهبر یک حزب اسلامی و جهادی از باور، تعلقات و تعصبات مذهبی، اتنیکی و قبیلوی او ریشه میگرفت. شاخصۀ دولت اسلامی از دیدگاه او همین رعایت ذهنیت و تمایلاتش محسوب می شد بدون آنکه همسانی تمایلات خود را با احکام و تعالیم اسلامی مورد عنایت قرارردهد.
2 – وابستگی مجاهدین به کشورها وحلقه های خارجی:
یکی ازعوامل مهمی که به نا توانی و ناکامی مجاهدین در روند دولت سازی انجامید ریشه در وابستگی و روابط مجاهدین با کشور ها و حلقه های مختلف خارجی داشت. یکی از نکته های ضعف جهاد و مجاهدین افغانستان دردوران جنگ ومقاومت شان علیه حکومت حزب دمکراتیک خلق وتجاوزنظامی شوروی، وابستگی و روابط غیرمتعادل و نامتوازن آنها با کشورهای همکار و حامی شان بود. هرچند که بسوی این روابط و وابستگی بمثابۀ نیاز اجتناب ناپذیر دوام جنگ و مقاومت علیه نیروهای شوروی و حکومت مورد حمایتش نگریسته شود. شاید این تحلیل و برداشت که مجاهدین بدون همکاری جهان خارج و به خصوص بدون حمایت پاکستان نمی توانستند به جنگ و مقاومت خود ادامه دهند بخشی از واقعیت را منعکس سازد. و این همکاری نمی توانست در شرایط عدم وابستگی گروه ها و احزاب مجاهدین و در یک استقلالیت کامل از حامیان میزبان و غیر میزبان شان صورت پذیرد. اما دراین واقعیتِ استمرار جنگ و جهاد مجاهدین علیه قوای شوروی و دولت حزب دمکراتیک خلق، واقعیت ناتوانی و شکست مجاهدین در شکل دهی و ایجاد یک دولت اسلامی نیز مضمر است. اگر وابستگی مجاهدین در جهاد و مقاومت شان به بیرون، مانع زوال و اضمحلال آنها در آغاز جنگ ومقاومت شد، این وابستگی در فرجام زمینه ساز زوال و سقوط مجاهدین گردید. این وابستگی ها مجاهدین را از دسترسی به تشکیل دولت معقول و مقتدر درپایان جنگ علیه قوای شوروی بازداشت. اینکه کدام یک برای مجاهدین و احزاب اسلامی – جهادی بهتر بود بوقوع بپیوندد، مسلماً با برادشتهای مختلف مورد تحلیل قرار می گیرد. وقتی به این پدیده منحیث یک رویداد تاریخی نگاه می شود که بخشی از اوراق تاریخ کشور ما را چه خوب و چه زشت میسازد، این گفتۀ یک دانشمند امریکایی در علم تاریخ قابل توجه به نظرمی آید، که می نویسد:« تاریخ به دقت یک قطعه نقشه نیست، علایم جاده های آنرا ملل مختلف به انحای مختلف می خوانند و مسافرهر گز قدرت بازگشت ندارد.» ( 3 )
روابط نا متعادل مجاهدین با حامیان و میزبانانشان به خصوص با پاکستان و وابستگی های مجاهدین در عرصه های مختلف به مراکز قدرت در پاکستان و بویژه استخبارات نظامی آن کشور، مانع تأسیس وشکل گیری دولت مجاهدین بصورت مستقل بود.
نکتۀ بسیار مهم دیگری که نقش و تأثیرحامیان بیرونی مجاهدین را در ضعف و شکست مجاهدین درروند دولت سازی بر جسته می کند، نبود سیاست وبرنامۀ مشخص وروشن حامیان و همکاران در عرصۀ سیاسی برای رسیدن مجاهدین به قدرت سیاسی و تشکیل دولت بود. ایالات متحدۀ امریکا که رهبری دنیای غرب را در حمایت از مجاهدین به عهده داشت و مقادر هنگفت پول را برای ادامۀ جنگ و مقاومت علیه قوای شوروی و حاکمیت حزب دمکراتیک خلق بصورت مستقیم یا غیر مستقیم سرازیر میکرد هیچگونه برنامۀ سیاسی درمورد افغانستان و آیندۀ سیاسی مجاهدین نداشت. ازاین رو رابطۀ امریکا با مجاهدین در چهار چوب رابطۀ سازمان استخبارات آن کشور شکل گرفت. یا به عبارت دیگر سیاست ایالات متحدۀ امریکا در رابطه با مجاهدین یک سیاست استخباراتی بود. امریکایی ها تا آخر بسوی مجاهدین به عنوان گروه های قبایل جنگجو و سلحشور دینی نگاه میکردند که برای جنگیدن با رقیب و دشمن جهانی شان شوروی، یک ابزار خوب و قابل استفاده هستند. برای امریکایی ها فقط کشتن شوروی ها و ضربه زدن به نظام کمونیستی شوروی اهمیت داشت تا انتقام شکست ویتنام را از آنها بگیرند و افغانستان را به باتلاق نیروهای شوروی تبدیل کنند. "زبیگنیو برژنسکی" Zbiguiew Breezinskiمشاور امنیت ملی ریاست جمهوری امریکا به جیمی کارتر رئیس جمهور درنخستین روزهای تجاوزنظامی شوروی نوشت:« اکنون فر صتی است تا شوروی را گرفتار جنگی چون ویتنام کنیم.» ( 4 )
"چارلیزویلسن" نمایندۀ کانگریس امریکا در داغ ترین سالهای جنگ گفت:« در ویتنام 58000 امریکایی کشته شده است و روس ها ممکن است در افغانستان تا حال (1985)، 25 هزار نفرازدست داده باشند. آنها هنوز 33 هزارنفر دیگر قرض دار ما میباشند. من بخاطر ویتنام یک عقدۀ روانی گرفته ام و شوروی نیز باید مزۀ آنرا بچشد. » ( 5 )
پاکستان نیزبه عنوان بزرگترین و نزدیکترین حامی وهمکارمجاهدین تا روز های نزدیک به خروج نیروهای شوروی برنامه ای از قبل تعین شده در ایجاد و تشکیل دولت مجاهدین نداشت. در آستانۀ خروج قوای شوروی بود که سیاستگزاران افغانی این کشور طرح تشکیل دولت مجاهدین را مطابق خاست و نیات خود رویدست گرفتند.
جنرال حمید گل رئیس استخبارات نظامی پاکستان در نامه ای عنوانی جنرال ضیاءالحق رئیس دولت پاکستان در جولای 1988 برنامه و استراتیژی پاکستان را درمورد تشکیل دولت مجاهدین ورهبری این دولت توضیح کرد. او در این توضیح از ایجاد دولتی سخن گفت که در آن گلبدین حکمتیار رهبر حزب اسلامی به عنوان "گروه اساسی، پرنفوذ، قدرتمند و مطمئن" برای رهبری مد نظر گرفته شد. دولتی که "طرفدار پاکستان" خوانده می شود و بصورت "دادطلبانه به ایجاد یک کنفدراسیون پاکستان – افغانستان موافقه می کند" ( 6)
همچنان عربستان سعودی به عنوان بزرگترین حامی مالی مجاهدین و جهاد افغانستان طرحی برای تشکیل دولت مجاهدین نداشت. دولت آنکشور صرف نظرازتلاش های عناصر وحلقه های افراطی مذهبی و به ظاهر غیر دولتی در ایجاد و یا تقویت گروه های خاص مجاهدین، بیشتر تابع خواست ها و سیاست های ایالات متحدۀ امریکا و پاکستان بود. جمهوری اسلامی ایران که به عنوان یک دولت اسلامی شیعه با سیاست ضد امریکایی و ضد غربی خود در بیرون از مثلث امریکا، پاکستان و عربستان سعودی بسرمیبرد، نه تنها برنامه ای برای دولت تشیع درافغانستان نداشت بلکه فاقد برنامه ای درهمآهنگی و اتحاد جامعۀ شیعه و سازمانهای اسلامی و جهادی اهل تشیع افغانستان بود. حتی جمهوری اسلامی ایران با وابسته ساختن سازمانها و احزاب جهادی شیعۀ افغانستان ، آنها را درگیر نفاق و تفرقۀ ناشی ازانعکاس رقابت ها و مبارزات درونی عناصر وحلقه های خود کرد.
هیچکدام ازکشورها و دولت های حامی و همکار مجاهدین به تربیۀ یک نیروی متخصص و فنی ازمیان مجاهدین و احزاب جهادی مبادرت نورزیدند. نیروییکه برای دولتداری و دولت سازی آینده یک امر ضروری و حیاتی محسوب می شد. به این موضوع مهم، احزاب و تنظیم های مجاهدین نیز توجه درست و دقیقی نداشتند.بدین ترتیب وابستگی مجاهدین به بیرون و بی برنامگی حامیان بیرونی در مورد دولت سازی و دولتداری آیندۀ مجاهدین، به بخشی ازعوامل منفی و بازدارنده در پروسۀ دولت سازی احزاب جهادی و اسلامی مبدل گردید. و بد تر ازهمه ، این حامیان خارجی مجاهدین با دخالت و حتی تجاوزات مخفی و نیمه مخفی خود در پروسۀ دولت سازی و شکل گیری دولت مجاهدین، تما زمینه های این پروسه را تخریب و متلاشی کردند.

Keine Kommentare: