Samstag, 17. Februar 2007

رشد فرهنگ زیستن در آمد آمد بهار


زندگی با همه تلخی هایش باز هم شیرین است و زیبا ـ و چه آنگاه زیباتر می شود که دست آرایشگر زمان بگونه ای بهتر آرایش نوین بدهد ـ و چنین آرایش را میتوان در وجود هر زنده جان بفهوم کل آن مشاهده نمود ـ زیرا انگاهیکه صید نیمه بسمل از دام صیاد رها یافته و یا اینکه زخمی تن و یا روح به اندک مداوای رسیده و یا هم شاخه گل نیمه بشکسته در تن بته گل از دست گلچین رها میابد ـ همه در تکاپوی زیستن قرار گرفته و به ادامه آن میپردازند و این خالق طبیعت و زمان است که آرایش زیست را با دست زمان به دامان طبیعت می فرستید تا زیست کنند ه گان دامن طبیعت که در مجموع موجودات کل روی این کره خاکی را در بر میگیرد از حرکت رشد و نموی خویش باز نیستند ـ زیرا نبوغ زیستن در حرکت است بسوی تکامل ـ اما این سیر حرکت در تک تک موجودات عالم تفاوت های زمانی را در خود دارد که ما در فرهنگ بشری خویش آنرا حیات می نامیم که از نقطه تولد شروع شده و بعد از رشد و تکامل و سیر نزولی خویش را سپری تا اینکه به نقطه آخر که ما آنرا مرگ نامیده ایم می رسد ـ بجاست اگر کنش و واکنش این سیر زمانی را در وجود هر موجود در غالب یک نوشتار فرهنگ زیستی آن بدانیم ـ در این جاست که در میابیم زیستن خود یک پدیده است و چگونگی آن فرهنگ آن می باشد و در آخر کلام باین میرسیم که زندگی خود پدیده فرهنگیست و برای بهتر زیستن آن باید فرهنگ را آرایش بهتر داد وچه بهتر که این آرایش در هنر پیراستگی آن صورت گیرد تا کیفیت بر کمیت و یا بقول دیگر معنویت بر مادیت آن برتری جوید ـ
اما آنچه که ما را درین جا مجال سخن است نقطه آغاز پدیده است یعنی ایجاد حیات و ادامه آن ـ و در چنین برهه ایست که زمان با داشتن عوامل منسوب به طبیعت بموجود حیاتی آن ـ جان و روح تازه ای می بخشد پس میتوان گفت که آغازین حیات موجود را خالق یکتای طبیعت و زمان بفصل زمانی ویژه ای میگشاید که این فصل را ما موجودات بشری بویژه ما نسل آریا در غالب زبان مادری خویش بهار نامیده ایم ـ
و لحظه آغازین آنرا در ماورای محوری خورشید ـ نو روز یعنی روز نو میدانیم ـ پذیریش چنین لحظه و روز بر ما بعنوان آغاز زندگی نه از امروز است و نهم از دیروز که تاریخ بشری بران مبشر است ـ بلکه میتوان گفت که قبول این لحظه حیاتی از آغازحیات موجودات کل طبیعت بشمول ما انسانها است که نخستین گل زیبائی در دامان طبیعت تبسم زندگی را نمود و یا اینکه اولین کودک بشری اشک حیات را چون شبنم بهاری از دیده بدامان فروریخت ـ
پس تاریخ چنین روز و یا لحظه را ما نمی توانیم در اوراق تاریخ و یا در شکافتن کالبد فسیل های باستانی ماقبل تاریخ دریابیم ـ بهر صورت میپذیریم که نخستین لحظه و یا روز حیات را هر موجود طبعی بشادی پذیرا شده و می شود ـ و چنین اندیشه پذیرش شادی را برای آغاز زندگی در دامان طبیعت جز به طبیعت و خالق آن منسوب و جدا از عرصه های پنداری دیگر در زمینه پیدایش چنین اندیشه نسبت به این لحظه و روز دانستن است و بس ـ
و یا بسخن دیگر اگر پیدایش زمان را همگام با افزایش طبیعت بدانیم بهار و نو روز را هم که جز واکنش زمانی طبیعت دیگر منشع در خود ندارد باید پا به پای آن دانست ـ درین جاست که در میابیم بهار و نو روز دیرینه است و استقبال از آمدنش در گردش ایام نیز رسم و فرهنگ پیشینه دارد که به نیان و نیاکان ما منوط میگردد و این ما هستیم کـــه به رسم هرج گذاشتن به مبداء آفرینش و پیروی از نیان خویش به پیشواز چنین لحظه و روز میرویم و به آغوش گرم آمدنش را پذیرا میشویم ـ
سر انجام اگر بپذیریم که بهار و نو روز دریچه از فصل دیگر زندگی را برخ ما میگشاید که همسانی با فصول گذشته زیست ما ندارد ـ باید بر خود بقبولانیم که برای بهتر زیستن نسبت به گذشته نیازی هم به آرایش زندگی داریم ـ و چنین آرایش را جز در رشد فرهنگ زیستن جای دیگر نمی توانجستجو کرد ـ سوال این جاست که رشد و یا تکامل فرهنگ زیستن چیست ؟
آری ـ ـ میتوان پاسخ را چنین ارایه نمود که ـ ـ رشد و یا بقولی تکامل فرهنگ زیستن عبارت ار ارزیابی کنش و واکنش های گذشته ما در پسوند زمانی و بکار گیری ارزشهای معنوی آن در مسیر زمانی که در پیش رو داریم ـ
و اینک با داشتن چنین اندیشه ای به پیشواز نو روز میرویم و هر روز را از پیشگاه خالق طبیعت برای بشریت نو روز تمنا میکنیم و نو روز را پیروزی خرد بر نادانی

Keine Kommentare: