Montag, 19. Februar 2007

استاد خلیل الله خلیلی



استاد خلیل الله خلیلی
استاد خليلی در مسافرت اول به مشهد ، يک شب در منزل يکی از معاريف صاحب دل خراسان مهمان بود ، درين ضيافت ، اقای صادق سرمد و آقای سيد محمد فرخ و جمعی ديگر از اهل عرفان بشمول هنديه دختر شاه امان الله غازی و شوهر ايرانی او کاظم ملک نيز حضور داشتند.
اين مطلب بر بيشتر از حاضران روشن نبود که پدر استاد در نهضت امانی کشته شده است ، ولی استاد ازاين ناحيه تاثری در دل داشت.
برخورد اين دو هموطن طبعا عواطفی را بايد تحريک ميکرد ، چنانچه خليلی قلم برداشت و روی عاطفهً هموطنی ، اين ابيات را بر سياق ابيات نظامی که بزبان دارا به اسکندر گفته بود روی کاغذ ريخت :
نه گويم که والا ترين گوهری سپردم به نامی ترين شوهری
اسيری ولايــت برافشانده ای پدر کشته ای بی پدر مانده ای
سپردم به زنهـــار اسکندری تو دانی و فــردا و اين داروی

اين ابيات که اشاره ايست به پيوند هنديه با کاظم ملک از يکسو ، و از سوی ديگر کشته شدن پدر استاد را در نهضت امانی هم منعکس ميکند ، گرچه بين سيد محمود فرخ و خليلی با سرگوشی رد و بدل شده بود ولی بعدا فرخ مطلب را در مجلس مطرح کرد و مجلس از حالت عادی خارج شد ، در حاليکه ازچشمان استاد خليلی اشک می باريد و سايرين هم تحت تاثيرعواطف قرار گرفته بودند و اشک می ريختند ، خليلی افزود اميدوارم اين اشک ها غبار کدورت ها را ميان دو هموطن بشويد. در اين موقع خانم هنديه از جا برخاست و انگشتر طلايی پدر خود را که سجع مهر پدرش را در روی خود داشت به استاد خليلی هديه کرد. استاد خواست او را ببوسد ، اهل مجلس زن و مرد به گريه افتادند و در اين ميان صادق سرمد هم اشک ميريخت و هم حسب حال استاد خليلی ، غزلی را که هفت بند است فی المجلس انشاد و قرائت کرد و مجلس را با شور شگفت انگيز پايان داد. و اين رخداد جالب در صفحهً زندگی خانم هنديه و استاد خليلی و اهل مجلس در دل تاريخ بيادگار باقيماند.
دو بيت اين غزل را برگزيده ، تقديم شما می کنم :
گرچه در ملک سخن خسرو صاحب جـاهم
توشهً حسنی و من بندهً اين درگـــــــــــاهم
چـــــون بسروقت من بی سرو پا آمـده ای
مقدمت بوسم و عــــــــذر قدمت ميخواهم
دلفروشان خراسان را بازار کجاست تا دلی يابم از ايشان چو دل خويش مگر
اين بيت از سخن سرای بزرگ فرخی سيستانی است. استاد خليلی در دبيرستان فروغ مشهد خطابهً خويش را با اين بيت آغاز کردند و افزودند که من در خراسان دلهای ديدم که در راه عشق ووفا از دل من شوريده تر و شيدا تر است.
استاد وقتی از آرامگاه شاعر بلند پايه طوس فردوسی ديدن ميکردند اين ابيات را در آنجا نثار آرامگاه کردند:
نگاهى به چند نامه استاد خليلى به شاعرمهجور وطن «شيون کابلى
به قول صاحب نظران استاد خليلى يکى ازشاعران بلندپايه شعر فارسى در سبک خراسانى واز پر شورترين پيروان فرخى سيستانى شاعردربار سلطان محمود غزنوى است.کار شعرشناسى او را به شاعران ارحمند ميگذارم، ولى توجه شما را دراينحا به چند نامه دوستانه استاد با نثر بسيار پخته وسليس هريک آنها معطوف مينمايم که براى دوست وشاعرهمسن وسال خود، شيون کابلى فرستاده است. با توجه به متن اين نامه ها، انسان نه تنها به قلم تواناى استاد خليلى در ادبيات فارسى درى پى مى برد، بلکه به مقام ارحمند طرف مقابل يعنى سردارمحمدرحيم ضيائى متخلص به «شيون کابلى» آشنا ميگرددکه گژدم غربت بيش ازپنجاه سال قلب او را نيش ميزده است
نامه اول ، يکشنبه ٢٨ حمل ١٣٣٨
سردار من ،مخدوم من، محبوب من ! ديروز نامه ٢٠ حمل تراگرفتم وبر ديده نهادم، مکرر خواندم و مکرر بوسيدم. تصور ميکنى بهار جانبخش فرح زا فرا رسيده وکابل در ميان شگوفه وگل غرق است، اما اين مخلص عزلت گزين شيدائى وسودائى در بر روى يار و اغيار بسته و در گوشه منزل نشسته ام و پس از آنکه از مولينا و مثنوى دل انگيز اوفارغ مى شوم بياد تو مى افتم، بياد تو اى دوست عزيز وشيرين ويکتاى من. دوست بدون روى ورياى من ، بياد تو اى مظهر شگفتى ها که درحال سفر در وطنى و خلوت نشين انجمنى ، دور از منى و با منى!» (ولى احمد نورى، سردار محمدرحيم ضيائى « شيون کابلى» ص ١٠٦)
نامه دوم ،٢ سرطان ١٣٣٨- کابل
برادر بحان برابرمن ، آقاى من ، رفيق من، مهربان من !از روز دوم عيد «گوسپندکشان» تا کنون به درد پا مبتلا گرديده ام .از پهلوى به پهلوى مى غلطم، مى گريم و مى نالم و ميگويم واى برفرزند آدمى که با اين پندار و گفتار به درد عضوخسيسى از هر عضوشريف آن فرياد برميخيزد. پغمان رفته بودم تا دور ازيار واغيار، درسايه بيد وچنار، کنارجو بسر برم، با نواى آبشاربگريم ، با دختر صوفى درد دل کنم، با ماه وستارگان رازگويم، اسرار نهفته باز گويم . ناگهان يار نخوانده به پرسش آمدو چون سگ ديوانه شست پاى چپم را بدندان گرفت و چندان گزيد که گزيدن دندان روزگار از يادم رفت. از آنجا مرا به منزل آوردند و تا امروز دوازده روزمى گذرد روى خورشيد و جمال ستاره را نديده ام . در تنهايى مى سوزم، در اين سوزش وطپش ديوان واقف بدستم رسيد تا گشودم اين غزل شيوا برآمد:
به خود از دوستيت اين همه دشمن کردم هيچ دشمن نکندآنچه به خودمن کردم
خصوصاً اين بيت که در نهاد من آتش افگند، بشنو!
چه فغان ها که به ياد گل رخسار کسى همــره بلبل شــوريده به گلشن کردم
اين بيت را چندبار زمزمه کردم، آخر به آواز خواندم ، آواز من ، مرا به نغمه ملکوتى تو رهنمونى کرد. هنوز مرا ياراى قضاوت نيست که نغمه من دل انگيزتراست يا ناله تو، فغان من يا شيون تو، اين قضاوت بر فهيمان است ، فهميدى ، نى ؟ گفتم از شعر واقف به حريم قلب پاک تو ره بردم، آن قامت رسا در نگاه من متمثل شد، دست بدامنت زدم ، زارى کردم ، گريستم ، لابه ها کردم ، گفتگوها نمودم ، درجهان خيال ترا بوسيدم ، خواهش نمودم دست به ساز و لب به آواز کنى ، اما عادت کهن تو به تور آمدو عرق ناز جنبيدن آغاز کرد.نه صدايى برداشتى و نه دستى به سازبردى، مگسى بر رخسارم نشست ، چنگال بى مورد وى مرا بخود آورد، زار زار گريستم و گفتم : ديشب خيال روى تو از چشم تر گذشت اين رشته با هزار گره از گهر گذشت » (همان، ص ١١٢)
نامه سوم ، ١٧ عقرب ١٣٤٠ ش
سردارمن ، مخدوم من ، محبوب من ! مدتهاسپرى شد و پرتوى از مهر آن ماه سپهر دوستى برخرابه دل مشتاق نتابيد
حـرفى نشنيدم از زبان شـــيون اين شيوه بعيد است زشأن شيون من جان بدهم در آرزوى مهرش سوگنــد به قلب مــهربان شيون
ديوان خود را بدست دوشيزه دانشمند عايشه به تو ارمغان کردم و رويش نوشتم
اين مشت خار هديه به گلزارمى کنم مـن ايـن نـثار در قــدم يـار مى کنم
ولى باز هم از تو حوابى نيامد... ! اى بى نصيب گوشم و اى بينوا دلم !نا مهربان من چرا؟ تقصيرى سرزده که مايه اينقدر کدورت باشد، جز يک مجبت خالص وبسيار ريشه دار، توقعى درميان نبود، اصلها ثابت وفرعها فى السماء چه کنم ترا دوست دارم ، به آن چشمان مهرآلود علاقمندم. فضاى آسمان اين است و دگرگون نخواهدشد! با وحود آنکه حرف روسى نميدانم ، شبها صداى ترا از وراى امواح راديو مسکومى شنوم ، چنانکه نواى مرغان آسمان را مى شنوم و معنى آنرا نمى دانم، ولى روانم از شنيدن آن ميلرزد. گفتند بيمار بودى! اين خبر مايه ملال و موحب برهم خوردن حال من گرديده بود. بسيار نگران بودم . آقاى لطيفى که دوست و رفيق منست عازم آن دياربود، احترامات مرا از وى بپذير وشرح اشتياق و حديث دورى و مهجورى را از هرحرف اين نامه باز خوان !...» ( همان ،ص ١١٨)

Keine Kommentare: